داستان های واقعی

چه کسی حدس میزد، یک اتفاق ساده، به یک ماجرای پیچیده تبدیل شود؟

چه کسی حدس میزد، یک اتفاق ساده، به یک ماجرای پیچیده تبدیل شود؟

چه کسی حدس میزد، یک اتفاق ساده، به یک ماجرای پیچیده تبدیل شود؟روزی که من با فریبرز ازدواج کردم، می گفت بدلایل مختلف درخانواده اش مورد تبعیض و ظلم قرارگرفته است چون حضور 7 خواهر، نفوذ آنها، تسلط برپدر ومادر، او را زیرپایشان له کردند و بجزخواهرکوچکترش، در طی 8سال دوری ازایران حتی به آنها فکر هم نکرده است. فریبرز برایم توضیح داد، من حتی اسم و فامیل خودم را زمان سیتی زن شدن تغییردادم، تا هیچ رد پایی ازآن خانواده ظالم درزندگی من نباشد! راستش من هم هیچ ابرازعقیده ای نکردم واو را بحال خود رها کردم ولی درعوض همه عشق و علاقه خود را به پای او ریختم تا درهیچ لحظه از زندگیش احساس کمبود نکند. من دو شیفت کار میکردم، تا یک آپارتمان بخرم، من پس اندازکافی تهیه دیدم، تا فریبرز سالی یکبار به دیدن عمه های مهربانش در لندن برود و20روزی بماند ودر مورد بچه دارشدن آنقدرصبرکردم تا او آماده باشد و مرتب می گفت یک فرزند کافی است، بگذارهمه عشق مان را بپای او بریزیم.
تولد پسرمان، هردوی ما را خوشحال کرد، سرگرمی ما درخانه، همین مسافرتازه بود که هرروز شیرین تر می شد و بصورت یک اسباب بازی درآمده بود و ما حتی نیاز به رفت وآمد هم نداشتیم، یادم هست یکروزغروب، فریبرزخبرداد، که خواهرکوچکترش آیدا، ازخانه گریخته و به هرطریقی بوده به ترکیه آمده وازاو کمک خواسته است، با توجه به نظرمثبتی که فریبرز به او داشت، من او را آزاد گذاشتم آیدا را به هرطریقی شده به امریکا بیاورد.
تلاش برای گرفتن ویزا اثری نداشت تا یکروزفریبرزتصمیم گرفت به ترکیه برود وترتیب سفرآیدا را بدهد. من برایش بلیط تهیه کردم و گفتم اگرهمه چیزآماده شد، بمن خبربده تا برای آیدا هم بلیط بخرم.
فریبرزدو هفته درترکیه ماند، تا خبرداد، نیازبه 10هزاردلاردارد تا به طریقی ویزای او را بگیرد، من بلافاصله ازبانک خودم وام گرفتم و پول را برای شوهرم حواله کردم نمیدانم چگونه و ازچه طریقی این ویزا تهیه شد، همین که آنها بمن زنگ زدند و گفتند شنبه شب وارد نیویورک می شوند من فریادی ازشادی کشیدم و پیشاپیش برایشان شام تهیه کردم و خانه را مرتب و رنگین ساختم وآنها وارد شدند، آیدا دختربسیارزیبایی بود، نوع خنده هایش به فریبرز شبیه بود، ولی ظاهرش تفاوت داشت.
من بهترین اتاق خانه را برای آیدا آماده ساختم و خیالم راحت شد، که فریبرز خواب راحتی خواهد داشت، من درباره خانواده ازآیدا نپرسیدم، ولی خودش گفت همه به برادرم ظلم کردند آیدا همدم خوبی برای من وعمه دلسوزومهربانی برای پسرمان آرمان بود، درمورد پخت و پزهم مرا یاری میداد، درضمن درجستجوی کاربود درعین حال من فهمیدم که دوستی او را بعنوان کارمند به امریکا آورده والبته تا دریافت گرین کارت مدتی طول می کشد.
بعضی روزها فریبرز برای خرید با آیدا میرفت و دوسه ساعتی بیرون بودند، بعضی شبها هم احساس می کردم نگران خواهرش، به او سرمیزند ویکبارهم گفت کابوس بدی دیدم، بهمین جهت گاه با نگرانی بالای سرش میروم.
دراین فاصله درچند تولد، عروسی ومهمانی شرکت کردیم، بعضی ازمردهای آشنا به دوستی با آیدا اشتیاق نشان میدادند ولی نه تنها خودش بلکه فریبرزهم می گفت تا مرد کاملا ایده ال و کاملی پیدا نشود، نباید تن به این رابطه ها بدهد. البته من هم موافق بودم، چون آیدا شدیدا مورد علاقه شوهرم بود.
زیبایی چهره واندام آیدا، گاه مرا به شک می انداخت که چرا تا امروزاوعاشق نشده، ازدواج نکرده و بقولی سروسامان نگرفته؟ خصوصا که درجمع مردان اطراف ازهمه صنف و دسته و شغلی بود، که خیلی ها آرزویش را داشتند.
یک شب که من غرق دریک سریال تلویزیونی بودم، صدای گریه ای شنیدم، بلافاصله به سراغ آیدا رفتم. دراتاقش بسته بود، صدایش زدم، بعد از چند لحظه در را بازکرد، معلوم بود خیلی گریه کرده است، پرسیدم اتفاقی افتاده؟ گفت دلم برای خواهرزاده هایم تنگ شده، گفتم وقتی گرین کارت ات آمد، بروایران و به همه سربزن. گفت شاید وهمزمان به درون دستشویی رفت و شروع به برگرداندن کرد به نظرم آمد حالت حامله ها را دارد. گفتم آیدا حامله ای؟ سکوت کرد، ولی من رهایش نکردم، گفتم با کسی رابطه داشتی؟ گفت بله، ولی ازمن بیشترازاین نپرس. من کنجکاو درضمن نگران گفتم رهایت نمی کنم تا همه چیزرا برای من بگویی، سکوت کرد او بغل کردم، دریک لحظه گفت از فریبرزحامله ام! فریاد زدم از برادرت؟ گفت فریبرزبرادرم نیست. من خیلی می ترسم، باورکن قصد خودکشی داشتم، نمی خواستم این رسوایی برپا شود، نمی خواستم تو را اذیت کنم، گفتم تو با فریبرز چه رابطه ای داشتی؟ گفت درایران باهم نامزد بودیم باهم بزرگ شدیم.
من تقریبا بیحال روی مبل افتاده بودم، آیدا دست وپای مرا بوسید والتماس کرد، اشک ریخت که فریبرز را درجریان نگذارم، ولی من همان لحظه به فریبرز زنگ زدم واو تلفن را قطع کرد و دو روز بعد فهمیدم به لندن رفته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا