وقتی زندگی بر وفق مراد نیست چه کنیم؟
زندگی همیشه هم فوقالعاده نیست.
بعضیوقتها ممکن است حالتان خوب نباشد.
وقتی چند بار پشت سر هم شکست میخورید یا بدشانسی میآورید یا اوضاع آنطور که میخواهید پیش نمیروند – بااینکه همهی تلاشتان را کردهاید – ممکن است این حس بهتان دست بدهد که: زندگی واقعاً مزخرفه!
مطمئنم همهی روزها یا حتا دورههای طولانیتری از زندگی مثل هفتهها یا ماهها چنین تصوری از زندگی داشتهایم و احساس کردهایم که سایهی شوم بدشانسی بر سرتان افتاده است.
وقتی چنین اتفاقی میافتد چه میتوانید بکنید؟
اینجا میخواهیم به ۱۰ کاری اشاره کنیم که در این شرایط کمکتان میکند.
۱. خسته شدن هیچ اشکالی ندارد (ولی باید بدانید چطور با آن کنار بیایید که همیشگی نشود.)
وقتی اوضاع خوب پیش نمیرود ممکن است احساس خستگی و فرسودگی کنید. این کاملاً طبیعی است و هیچ اشکالی هم ندارد. بپس به جای اینکه سعی کنید این حسها را از خودتان دور کنید، بهتر است آنها را بپذیرید و پردازششان کنید.
اما این را هم باید بدانید که چطور در آن گیر نیفتید چون اینطوری انرژی و زمان بسیار زیادی از شما خواهد گرفت.
یکی از روشهایی که به من کمک میکند در این وضعیت خستگی گیر نیفتم این است که افکاری که مربوط به گذشته یا آیندهی احتمالی میشود را از ذهنم دور کنم.
دو تا از روشهای موردعلاقهام برای این کار اینها هستند:
تمرکز روی تنفسم. مینشینم و چشمهایم را میبندم و سعی میکنم فقط روی هوایی که وارد بینیام میشود و از دهانم خارج میشود تمرکز کنم. ۱-۲ دقیقه این کار را ادامه میدهم و ضمن آن سعی میکنم نفسهای عمیقتری هم بکشم.
روش دوم این است که ۱-۲ دقیقه سعی میکنم روی اشیاء پیرامونم تمرکز کنم، یا آدمهایی که در خیابان رفتوآمد میکنند. یا روی گرمای رادیاتور، یا برفی که نرمنرم پشت پنجرهام میبارد، یا حتا لباسهایی که روی پوستم را پوشانده. این باعث میشود بتوانم حواسم را کاملاً روی زمان حال برگردانم.
با انجام یکی از این کارها آن هم به مدتی به آن کمی میتوانید خودتان را آرامتر کنید و بعد میبینید که چطور تمرکز کردن برایتان راحتتر میشود و میتوانید بهتر فکر کنید.
۲. برای چیزهای کوچک قدردان باشید.
من وقتی میخواهم از بار خستگیام کم کنم، این دومین قدمی است که برمیدارم. ولی وقتی احساس میکنید زندگی بر وفق مرادتان نیست این روش بهتنهایی هم عمل میکند.
در اینگونه مواقع خیلی راحت ممکن است این حس دلسوزی برای خودتان به حس طولانیتری تبدیل شود: اینکه احساس کنید قربانیِ زندگی هستید.
من فکر میکنم اگر در چنین شرایطی تصویر زندگی را کوچکنمایی کنید، برایتان مفید خواهد بود.
من در این شرایط از خودم میپرسم: ۳ چیز کوچکی که به خاطر داشتنشان خوشحالم چیست؟
خیلی از جوابهایی که به این سؤال میدهید شاید داشتنش برای خودتان خیلی عادی باشد ولی برای خیلیهای دیگر در جهان آرزو است. چیزهایی مثل:
سقفی برای خوابیدن و خانهای گرم
آب آشامیدنی
اینکه نیاز نیست گرسنه بمانید.
لذتهای کوچک زندگی مثل نور خورشید یا توانایی قدم زدن در جنگل.
خانواده و دوستانتان.
۳. بیشتر روی چطورها تمرکز کنید تا چراها.
پردازش اینکه چه اتفاقی افتاده و شما چه حسی دارید خیلی مهم است. ولی بهجای اینکه طبق معمول ۸۰٪ اوقات به چراهای این وضعیت منفی فکر کنید و فقط ۲۰٪ زمانتان را به پیدا کردن راهحل بگذرانید، جای این دو عدد را با هم عوض کنید.
بیشتر اوقاتتان را به پیدا کردن راهحلهای کوچک و عملی برای بهتر کردن اوضاع سپری کنید.
با این روش اعتمادبهنفستان بیشتر خواهد شد و چون حس میکنید دوباره در حال حرکت رو به جلو هستید، احساس خفگی و فلج شدن نمیکنید.
۴. یادآوری: این وضعیت موقتی است. فردا روز دیگری است.
فقط به این خاطر که امروز یا هفتهای که گذشت خوب پیش نرفت به این معنا نیست که فردا نمیتواند متفاوت با این باشد.
فردا روزی است که میتوانید دوباره از نو شروع کنید.
برای انجام کارهایی که دوست دارید دوباره وارد عمل شوید، شاید اینبار کمی بیشتر شانس بیاورید. فقط کافی است باور داشته باشید که این وضعیت بد کاملاً موقتی است و قرار نیست تا ابد ادامه داشته باشد (هرچند الان ممکن است چنین حسی داشته باشید).
۵. از خودتان سؤال کنید: با همهی اینها کجاهای زندگیام خوب پیش میروند؟
وقتی تصور میکنید امروز یا هفتهی پیش یا ماه پیشتان خوب پیش نرفته است، خیلی راحت ممکن است روی جنبهی منفی مسائل متمرکز شوید.
ولی نباید یادتان برود که هنوز هم چیزهایی در زندگیتان هست که خوب پیش میرود. حتا اگر چیزهای کوچکی باشند.
وقتی سال گذشته چندین بار پشت سر هم شکست خوردم، این سؤال را از خودم پرسیدم. اینکار کمکم کرد ذهنم بازتر شود و خیلی روی چیزهایی که در زندگیام بد بوده تمرکز نکنم. وقتی ذهنم بازتر شد توانستم ببینم که خیلی چیزهای حیاتی مثل کارم، عادت ورزش کردنم، عادت رسیدگی و نظافت دندانهایم خیلی خوب پیش رفتهاند و حتا اخیراً چندین اتفاق جالب هم برایم افتاده است.
۶. اگر خودم بخواهم شکست میتواند برایم ارزشمند باشد.
میدانم این جمله ممکن است به نظر شما هم کلیشهای بیاید. وقتی اوضاع به کامم نیست به هیچوجه دوست ندارم این جمله را بشنوم. ولی باید این را هم اعتراف کنم که این جمله در اکثر موارد درست است.
یادآوری آن خیلی مهم است چون مقدار دردی که بهخاطر یک شکست حس میکنم را کمتر میکند چون اینطوری میدانم که این روزها میگذرد و من میتوانم درس خوبی از این شکستم بگیرم.
یک راه متداول برای نگاه کردن به شکستها، اشتباهات و موانع در مسیر راهتان این است که آنها را چیزی منفی ببینید که باید تا جایی که میتوانید از آن دوری کنید.
ولی اینکه بخواهید به هر قیمتی که شده از آن اجتناب کنید معمولاً موجب وسواس تجزیهوتحلیل کردن یا به هیچعنوان عمل نکردن شود.
باید باور کنید که شکستها و اشتباهات زندگی میتوانند فایدهبخش باشند. البته اگر خودتان بخواهید. بنابراین قبل از اینکه از یکی از آنها به سادگی عبور کنید از خودتان بپرسید:
از این وضعیت چه درسی میتوانم بگیرم؟
چطور میتوانم کاری کنم که دیگر این وضعیت تکرار نشود یا دیگر این اشتباه را مرتکب نشوم و دفعهی بعد بهتر عمل کنم؟
این سؤالها به خودِ من خیلی کمک کردند که بفهمم چطور باید در زندگی عمل کنم و چطور بارها و بارها یک اشتباه را تکرار نکنم.
۷. یادآوری: اشکالی ندارد اگر یک روز بد داشته باشید.
بعضیوقتها یک روز بد همچنان یک روز بد میماند، حتا اگر نکات و استراتژیهایی که در بالا گفتیم هم به کار گرفته باشید.
دلیلش این است که هر کاری هم که بکنید زندگی قرار نیست همیشه کامل، فوقالعاده و پرآرامش باشد.
حتا اگر یک عالم عادت مثبت و خوب جدید پیدا کنید باز هم زندگی فراز و نشیبهایی خواهد داشت.
و این هیچ اشکالی ندارد.
اگر خیلی راحت بپذیرید که قرار است زندگی گاهی اینطوری باشد و به رویای زندگی ایدآل چنگ نزنید، آنوقت زندگیتان سادهتر و سبکتر خواهد شد، استرس کمتری خواهید داشت و خواهید توانست کارآمدتر با روزهای بد کنار بیایید.
۸. بیرون بریزید.
وقتی همهچیز را درون خودتان نگه میدارید احتمال اینکه از کاه کوه ساخته شود بیشتر است و تمام آنها برایتان تبدیل به کابوس میشود.
پس چیزی که سنگینتان کرده را بیرون بریزید.
اینکار را میتوانید از این طریق انجام دهید:
با یکی از نزدیکانتان درموردش حرف بزنید. شاید لازم دارید که وقتی او به حرفهایتان گوش میدهد خودتان هم کمی مسائل را برای خودتان سبک و سنگین کنید. یا شاید هم بتوانید با هم درمورد آن صحبت کنید و راههایی فکر کنید که از این وضعیت بیرون بیاوردتان.
میتوانید آنها را جایی بنویسید. بیرون ریختن افکار، نگرانیها و احساسات روی کاغذ یا حتا تایپ کردن آنها تسکینتان میدهد. اینکار همچنین کمکتان میکند مسائل را ساختاربندی کنید، آنها را بررسی کنید و به راهحلهای ممکن فکر کنید.
۹. ورزش کنید.
وقتی اوضاع بد است و نمیتوانید از شر فکرهای بد خلاص شوید، به جای استفاده کردن از فکرتان، از بدنتان استفاده کنید.
برای پیادهروی به طبیعت بروید.
با دوستانتان بدمینتون یا فوتبال بازی کنید.
بروید به باشگاه و کمی ورزش کنید.
احتمالاً میگویید، خُب بعد از ورزش وضعیت باز به همان بدی سابق خواهد بود. بله درست است، ولی شاید دیگر به آن بدیای که قبلاً فکر میکردید نباشد.
چرا؟ چون بعد از ورزش کمی از فشارهای درونیتان کم میشود و ذهنتان بازتر و انرژیتان دوباره شارژ میشود. برای خود من این کار روشی عالی برای تغییر وضعیت فکری بوده است.
۱۰. قبل از طلوع فجر همیشه تاریکترین زمان شب است.
وقتی چندین ماه پشت سر هم اوضاع برایم تیرهوتار شده بود و زندگی اجتماعی و ارتباطی ام افتضاح بود این فکر خیلی کمکم کرد.
حتا آن موقعی که کارم هیچ رونقی نداشت هم این جمله به کمکم آمد.
چرا؟ چون بهم ثابت شد که حقیقت دارد.
وقتی همهچیز بهنظر در بدترین حالت ممکن بود همیشه یک اتفاقی میافتاد. دلیلش هم شاید این است که آن وضعیت باعث میشد تغییری در روش کارم بدهم.
شاید هم دلیلش این بود که اگر من به راهم ادامه بدهم زندگی برای خودش تعادلی دارد. اگر به جای اینکه تسلیم شوم و دست از کار بکشم به کار ادامه دهم، همیشه اتفاق خوبی میافتد.
وقتی دیدم سال به سال پشت سر هم این اتفاق تکرار شد، اعتقادم به این جمله بیشتر شد و همین باعث شد که حاتا در سختترین روزها و هفتهها تسلیم نشوم.
وقتی همهچیز تیره و تار است، فکر کردن به این جمله کمی هم اعصابتان را آرام خواهد کرد.