ماجرای دزد عاشق!
از روزی که با «نورالدین» آشنا شده بودم، زندگی را جور دیگری می دیدم. همواره فکر می کردم نیمه گمشده خودم را یافته ام و بعد از ازدواج با یک جوان ایرانی دیگر همه مشکلاتم حل می شود و راه سعادت و خوشبختی را در پیش می گیرم. اما از روزی که با نقشه های او به سرویس های طلا و میلیون ها تومان پول پدربزرگم دستبرد زدم، دیگر آن جوان عاشق پیشه حتی پاسخ تلفن هایم را نداد و …
دختر 20 ساله ای که به اتهام سرقت ده ها میلیون تومان پول و طلا توسط نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد دستگیر شده بود، در حالی که بیان می کرد، هدف «نورالدین» از آن همه ابراز عشق و علاقه های دروغین فقط سوءاستفاده از من بود، درباره ماجرای دستبرد به منزل پدربزرگش به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: حدود 10 سال قبل وقتی پدرم در افغانستان فوت کرد، مادرم دست مرا گرفت و به مشهد آمدیم. پدربزرگم چندین سال قبل و همزمان با شدید شدن جنگ در افغانستان به مشهد مهاجرت کرده بود. او به دلیل این که وضعیت مالی خوبی داشت، منزلی دو طبقه در حاشیه شهر مشهد خریداری کرده بود که همزمان با حضور ما یک طبقه از منزلش را به مادرم اجاره داد. به همین دلیل مادرم مجبور بود در بیرون از منزل کار کند تا مخارج زندگی و مبلغ اجاره منزل را به پدربزرگم بپردازد. من هم وقتی می دیدم پدربزرگم که مردی پولدار است از مادرم اجاره می گیرد، از همان دوران کودکی کینه او را به دل گرفتم تا این که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید. با توجه به تبحری که در رشته حسابداری داشتم، از حدود دو سال قبل در یک شرکت خصوصی مشغول کار شدم. آن جا بود که به نگاه های «نورالدین» دل باختم. او نیز در همان شرکت کار می کرد و توجه خاصی به من داشت. خیلی زود رابطه عاطفی عمیقی بین ما شکل گرفت به طوری که دیگر فکر می کردم نیمه گمشده ام را یافته ام و او را نامزد خودم می دانستم. «نورالدین» هم مدام با وعده و وعیدهای ازدواج از من سوءاستفاده می کرد. ابراز علاقه و جملات عاشقانه او به حدی بود که خودم را خوشبخت ترین دختر روی زمین می دانستم. از سوی دیگر نورالدین ایرانی بود و احساس می کردم پس از ازدواج با او دیگر همه مشکلات حضور غیرمجازمان در ایران رفع می شود. آن قدر در افکارم به آرزوهای دور و دراز خودم می اندیشیدم که هیچ چیزی جز نورالدین نمی دیدم. به همین دلیل همواره سیر تا پیاز زندگی خودمان را برای او بازگو می کردم تا این که روزی از پول های پدربزرگم برایش سخن گفتم که در منزلش نگهداری می کرد. از آن روز به بعد نورالدین مدام مرا وسوسه می کرد که برای سعادت و خوشبختی خودمان پول های او را به سرقت ببریم. او هر روز برای این دستبرد نقشه های متفاوتی می کشید و از من می خواست نقشه های او را اجرا کنم ولی من جرئت این کار را نداشتم. خلاصه احساس می کردم «نورالدین» از من رنجیده خاطر شده است. بالاخره خودم را قانع کردم که این پول ها، همان مبالغی است که مادرم طی چند سال به پدربزرگم بابت اجاره پرداخت کرده است! با این بهانه خودم را آماده اجرای نقشه نورالدین کرده بودم که اتفاق دیگری افتاد. آن روز خاله ام که در یکی از کشورهای اروپایی زندگی می کند، به همراه دو سرویس طلا و مقدار زیادی دلار و یورو به مشهد آمد و به دلیل این که بیمار بود طلاها و دلارهایش را به پدربزرگم سپرد و خودش برای درمان به بیمارستان رفت و پزشکان او را برای ادامه درمان بستری کردند. من هم که با دیدن طلاها وسوسه شده بودم با خوشحالی موضوع را به نورالدین اطلاع دادم که او هم بلافاصله نقشه اش را تغییر داد تا بتوانیم اموال خاله ام را نیز سرقت کنیم. طبق نقشه نورالدین، زمانی که پدربزرگم به همراه فامیل برای ملاقات خاله ام عازم بیمارستان شدند من به بهانه کار ضروری در شرکت با آن ها نرفتم و در یک فرصت مناسب همه طلاها و ارزهای خارجی را به همراه 40 میلیون تومان پول های پدربزرگم سرقت کردم و آن ها را داخل یک کیف به نورالدین رساندم. او هم با گرفتن آن ها به مکان نامعلومی رفت و دیگر رابطه اش را با من قطع کرد، به طوری که حتی پاسخ تلفن هایم را نمی دهد. در این میان پدربزرگم با لو رفتن ماجرا از من شکایت کرده است و حاضر به گذشت نیست مگر آن که اموال سرقتی را به او بازگردانم. حالا تازه می فهمم که همه آن عشق و علاقه های دروغین فقط برای سوءاستفاده از من بوده است