اخبار ایران

شاه نتوانست یا نخواست به هر قیمتی سرکوب کند؟

شاه نتوانست یا نخواست به هر قیمتی سرکوب کند؟

شاه نتوانست یا نخواست به هر قیمتی سرکوب کند؟
رادیو فردا :مراد ویسی
او پادشاهی بود که مردم و کشورش را دوست داشت و حاضر نشد مردمی را که علیه او به پا خواسته بودند به گلوله بببندد و برای ماندن در تخت سلطنت حمام خون راه بیندازد، یا پادشاهی مستبد بود که با تکیه بر ساواک و ارتش هرچه از دستش برآمد برای سرکوب انقلابیون انجام داد ولی چون مرد بحران نبود، درست در اوج بحران از خود تزلزل و سستی نشان داد و کشور را ترک کرد.

چهل و دو سال پس از انقلاب ۵۷، این سؤال هنوز یکی از بحث‌برانگیزترین سؤالات تاریخ معاصر ایران است. او نتوانست سرکوب کند یا نخواست به هر قیمتی سرکوب کند؟

تردیدی نیست که محمدرضا شاه پهلوی، آخرین پادشاه ایران از قیام مردم علیه خود شوکه و غافلگیر شده بود. او فکر می‌کرد برای مردمش پیشرفت و رفاه به ارمغان آورده و بسیار به آنها خدمت کرده اما حالا که مردمش بر او شوریده بودند، او بود و یک انتخاب؛ با این مردم و انقلابشان چه کند؟

واکنش‌های شاه به قیام مردم ایران، بالا و پایین بسیار دارد. هنوز بیش از چهل سال پس از آن روزها طیف گسترده‌ای از موافقان و مخالفانش بر سر درستی یا نادرستی تصمیمات او بحث می‌کنند. خواه در محافل آکادمیک و دانشگاهی، خواه در مهمانی‌ها و دورهمی‌های دوستانه و خانوادگی. عده‌ای ریشه تصمیات شاه در قبال انقلاب ایران را در روحیات فردی و وضعیت جسمی او جست‌وجو می‌کنند و عده‌ای مسائل اساسی‌تر مانند نحوه اداره کشور و روش تصمیم‌گیری شاه را مهم‌تر می‌بینند.
اگر ویژگی‌های شخصیتی و روحیات فردی در تصمیمات یک رهبر بویژه در دوران بحران مهم است، که هست، شاه از این نظر چگونه آدمی بود؟ قدرتمند یا ضعیف؟ پادشاهی سرکوبگر و خونریز، یا شاه دل‌رحمی که نمی‌توانست مردمش را که به شدت از آنها رنجیده بود، به گلوله ببندد؟

برخی معتقدند بیماری سرطان شاه و بدتر شدن وضعیت جسمی او و هم زمانی این مسئله با بحرانی شدن اوضاع سیاسی کشور، بر نحوه تصمیم‌گیری او در برابر انقلاب و انقلابیون مؤثر بوده است.

شاه در دهه‌های ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰، و حتی در اوایل دهه ۱۳۵۰ به لحاظ فیزیکی سرحال و سالم بود و از نظر سیاسی نیز از نگاه اکثر رهبران جهان روزبه‌روز قدرتمندتر می‌شد و تصویری از یک رهبر مقتدر را به نمایش می‌گذاشت.

اما چنین شاه قدرتمندی هنگامی که در سال ۵۷ باموج انقلاب و گسترش ناآرامی‌ها و تظاهرات روبه‌رو شد، از نظر فیزیکی و سلامت بدنی در شرایط مناسبی نبود، و از نظر روحی نیز از مردمی که احساس می‌کرد به آنها خدمت کرده، به شدت رنجیده بود.

با وجود این حال جسمانی نامساعد و روحیه خراب، عده‌ای از طرفداران شاه می‌گویند او حتی به قیمت خونریزی و کشتن صدها تن از به گفته آنها اغتشاشگران، نباید می‌گذاشت کشور از دست برود و به دست آخوندها بیفتد.

هرمز قریب، آخرین رئیس تشریفات دربار، می‌گوید ژیسکار دستن، رئیس‌جمهور وقت فرانسه، تلاش کرد شاه را ترغیب کند که با کشتن چند صد نفر قال قضیه را بکند و قیام را سرکوب کند. او این پیام را از طریق کنت دومارانش، رئیس سرویس‌های اطلاعاتی فرانسه برای شاه فرستاد. دومارانش بعدها گفته که شاه به او گفته «انتظار دارید چکار کنم. مردمم را بکشم. نمی‌توانم تاج و تختم را با به راه انداختن خونریزی حفظ کنم».

برخلاف این روایت که مبنا را بر دل‌رحمی شاه می‌گذارد، عده دیگری از ایرانیان می‌گویند شاه می‌خواست ولو به قیمت کشتن مردم در خیابان‌ها سرکوب کند، ولی مشکل اینجا بود که نه او مرد این میدان بود و نه ارتش در برابر سیل ملتی که بپا خواسته بود تاب مقاومت داشت. آیا واقعاً این چنین بود؟

حتی اگر اکثریت مردم ایران در سال ۵۷ دیگر شاه را نمی‌خواستند، اما نگاهی به تصمیات شاه در آن دوره نشان می‌دهد که او به هر دلیل بین نرمش در مقابل انقلابیون یا سرکوب آنها مردد بود. این تردید برای پادشاهی که بقای حکومتش از سوی ده‌ها هزار نفر در خیابان‌ها به چالش کشیده شده، سمی مهلک بود، بویژه آنکه آن طرف میدان، آیت‌الله خمینی مصمم پایش را در یک کفش کرده بود که شاه باید برود.

نمونه این تزلزل و تردید در تصمیم‌گیری را می‌توان موقعی دید که شاه در آبان ۱۳۵۷ تصمیم گرفت برای مقابله با آنچه اغتشاش می‌پنداشت یک دولت نظامی بر سر کار بیاورد.

دولت نظامی به معنای انتخاب مشت آهنین بود اما او تیمساری را برای این مأموریت فراخواند که هیچکس او را به اقتدار و مشت آهنین نمی‌شناخت. ازهاری، ژنرال دفترنشین که اگر چه رئیس ستاد بزگ ارتشتاران بود ولی نه این عنوانش و نه خودش رعبی به دل مخالفان نمی‌انداخت.

واقعیت این است که شاه حتی اگر می‌خواست انقلابیون را با مشت آهنین سرکوب کند -که معلوم نیست واقعاً چنین می‌خواست- نیروی آموزش‌دیده و آماده و مجهز برای این کار نداشت. شواهد و قرائن تاریخی نشان می‌دهد شاه چون فکر می‌کرد مردمش علیه او انقلاب نخواهند کرد، هرگز به فکر ایجاد یک نیروی ضدشورش منسجم و قوی نیفتاده بود. شاه فکر می‌کرد حداکثر، شهربانی برای مقابله با هر اغتشاشی کافی است. ولی انقلاب ۵۷ حتی اگر او فکر می‌کرد اغتشاش است، اغتشاشی بزرگ بود که شهربانی از پس کنترل آن بر نمی‌آمد. پس شاه به ارتش متوسل شد؛ اشتباهی مهلک.

شاه ارتش بزرگی ساخته بود. ارتشی که در برابر تهدید تاریخی عراق موفق عمل کرده و شاه با پشتوانه آن و از موضع قدرت، عراق را مجبور به پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ معروف به قرارداد الجزایر کرده بود. ولی این ارتش برای مقابله با مردم ناراضی که سرنگونی شاه را می‌خواستند و شعار «مرگ بر شاه» از زبان آنها نمی‌افتاد، آماده نبود. فرمان شاه استقرار ارتش در خیابان‌ها و اعلام حکومت نظامی بود. معلوم بود که ارتش برای این کار ساخته نشده چون نه آموزش ضدشورش دیده بود و نه از تجهیزات مقابله با شورش خیابانی یعنی باتوم و ماشین آب‌پاش و گلوله لاستیکی برخوردار بود.

ارتش ناگزیر و بفرموده، با تانک‌های چیفتن و اسلحه جنگی «ژ سه» به خیابان‌ها رفت. اسلحه‌ای که به توپ دستی مشهور بود و به شدت کشنده. در واقع شاه به ارتش فرمان داده بود که با تانک و ژ سه به خیابان برود و به اغتشاشات پایان دهد، ولی تا حد امکان تیراندازی و خونریزی نشود. ترکیبی از دستورات متناقض که فرماندهان و سربازان را سردرگم می‌کرد و انقلابیون را تهییج، تا آنجا که سرانجام جرئت کردند و در لوله تفنگ سربازها گل گذاشتند و روی برجک تانک‌ها پریدند تا عکس یادگاری بگیرند.

پرویز ثابتی، مدیر امنیت داخلی ساواک، یعنی کسی که وظیفه مقابله با مخالفان را داشته، روایت مشابهی از ماهیت متناقض دستورات شاه برای مقابله با انقلابیون دارد. او می‌گوید فهرست چند صد تن از فعالان اصلی مخالف شاه را تنظیم کرده و به شاه داده اما شاه دستور بازداشت آنها را نداده و حتی در مواردی برخی از کسانی را که ساواک معتقد بود باید در زندان بمانند، به امید آرام شدن اوضاع، آزاد می‌کرد. امیدی که هرگز محقق نشد و اوضاع روزبه‌روز بدتر شد.

آخرین تصمیم شاه یعنی خروج از کشور، در نهایت به پذیرش شکست و سپردن کشور به انقلابیون انجامید. او پیش از خروج در عمل با پذیرش انحلال ساواک، یک پایه حکومت خود را با دست خویش از بین برده بود. مانده بود دو پایه دیگر یعنی خودش و ارتش. خودش که رفت، در واقع ارتش هم از دست رفت، زیرا ارتش یاد نگرفته بود که بدون شاه تصمیم‌گیری و اقدام کند. شاه که پایش را از کشور بیرون گذاشت، ارتشبدها و سپهبدها که سال‌ها یاد گرفته بودند در کوچکترین مسائل از شاه دستور بگیرند به یکباره مثل بچه یتیمی شدند که در غیاب پدر نمی‌دانستند خانه در آتش افتاده را چگونه نجات دهند.

با وجود چنین برداشت‌ها و قضاوت‌های متناقضی درباره واکنش‌های شاه به انقلاب ایران، چه موافق شاه باشی و چه مخالف او، برخی واقعیت‌های تاریخی درباره او و برخوردش با انقلاب ایران را نمی‌شود نادیده گرفت.

خروج شاه از ایران در عمل به جای کند کردن روند انقلاب، به بدتر شدن اوضاع و در نهایت به فروپاشی حکومت سلطنتی انجامید. و در این مسیر، بخش عمده‌ای از خون‌هایی که در خیابان‌ها به زمین ریخته شد در ۳۷ روزی بود که شاه ایران را ترک کرده بود. انقلاب بدون او خونین‌تر شد.

در واقع شاه به جای ایستادن و مقابله با انقلابیون، تصمیم گرفت میدان را خالی کند. او با چنین تصمیمی از خونریزی و به راه انداختن حمام خون خودداری کرد، ولی ایران و ایرانیان را به حکومت روحانیون سپرد. آنهایی که بعد از او آمدند، برای ماندن در قدرت مانند او مردد نبودند و اگر لازم می‌دیدند حاضر بودند بدون اندک تردیدی در کمتر از یک ماه چند هزار زندانی مخالف خود را به جوخه‌های اعدام بسپارند.

محمدرضا شاه پهلوی چه به عنوان شاهی کشوردوست، و خواهان ترقی ایران از نگاه طرفدارانش، چه به عنوان دیکتاتوری مستبد از نگاه مخالفانش و یا حتی به عنوان پادشاهی مردد در سرکوب معترضان، حالا و در سال ۱۳۹۹ در بین ایرانیان جایگاهی متفاوت با سال ۵۷ دارد.

او در سال ۵۷ مورد نفرت بخشی عمده‌ای از ایرانیان بود که به هر قیمتی خواهان رفتن و حتی مرگ او بودند. حالا اما در سال ۱۳۹۹ و چهل سال پس از مرگ او، بخش قابل اعتنایی از ایرانیان، خسته و دلزده از تجربه تلخ جمهوری اسلامی، دوران پادشاهی او را تجربه‌ای بهتر از جمهوری اسلامی می‌دانند و در حسرت آن سخن می‌گویند. مردم هر عصر قضاوت خود را دارند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا