داستان های واقعی
-
چرا طــلاق؟
چرا طــلاق؟ من امین را از کودکی می شناختم، امین پسربهترین دوست مادرم بود، هرگاه مهمانی وگردهمائی، خرید و رستوران…
بیشتر بخوانید » -
از 16سالگی به پاریس آمدیم
از 16سالگی به پاریس آمدیمپدرم آپارتمانی خرید و با دوستان خود بکار خرید وفروش ملک پرداخت. سهراب برادرم خیلی زود…
بیشتر بخوانید » -
سالها از آن حادثه می گذرد، اگر یک دیدارکوتاه با یک همسایه پیش نیامده بود،
سالها از آن حادثه می گذرد، اگر یک دیدارکوتاه با یک همسایه پیش نیامده بود،من همه آن رویدادها را به…
بیشتر بخوانید » -
چرا ازدواج کردم
چرا ازدواج کردم اهی برای فرار بود. فرار از سؤال و جوابهایی که باید بعد از هر بار برگشت از…
بیشتر بخوانید » -
دوهفته ای بود از اروپا به امریکا آمده بودم،
دوهفته ای بود از اروپا به امریکا آمده بودم، در یک شاپینگ سنتر در نیویورک، ظرف چند دقیقه با برجای…
بیشتر بخوانید » -
بعد از دیپلم دبیرستان، به در و دیوار میزدم که از ایران خارج شوم،
بعد از دیپلم دبیرستان، به در و دیوار میزدم که از ایران خارج شوم، تحمل زندگی در آن شرایط سخت…
بیشتر بخوانید » -
بازگشت مامی به خانه
بازگشت مامی به خانه رفته بودم استرالیا، برای عیادت مادرم، که دو عمل جراحی را پشت سرگذاشته بود و دراصل…
بیشتر بخوانید » -
آرزوی سوخته!
آرزوی سوخته! روزهای زیادی را به طور پنهانی در گوشه و کنار اتاقم اشک ریختم چرا که نمی توانستم سرزنش…
بیشتر بخوانید » -
با شهریار که آشنا شدم، 29 ساله بودم
با شهریار که آشنا شدم، 29 ساله بودم و شهریار 42ساله ولی خیلی زود بهم آمیختیم، من در یک شاپینگ…
بیشتر بخوانید » -
چرا طــلاق؟
چرا طــلاق؟ زرین را در دفتر وکیل اش به گفتگو دعوت کردم، آنقدر صبرکردم تا بحث و جدل اش با…
بیشتر بخوانید »