داستان های واقعی
-
تا قبل ازآشنایی با رزا، من زندگی آرام و بدون دردسری داشتم،
تا قبل ازآشنایی با رزا، من زندگی آرام و بدون دردسری داشتم،هر روز صبح سرکار می رفتم و غروب بر…
بیشتر بخوانید » -
چرا طــلاق؟
چرا طــلاق؟ با شیرین تلفنی حرف زدم، او را زنی صبورو آگاه دیدم، که به گفته خودش برای حفظ زندگی…
بیشتر بخوانید » -
– جمشید گفت خودت را درآینه دیده ای؟
– جمشید گفت خودت را درآینه دیده ای؟ تا آنجا که یادم می آید،من درکودکی و نوجوانی، بدلیل چهره خیلی…
بیشتر بخوانید » -
چرا طــلاق؟
چرا طــلاق؟ من امین را از کودکی می شناختم، امین پسربهترین دوست مادرم بود، هرگاه مهمانی وگردهمائی، خرید و رستوران…
بیشتر بخوانید » -
سالها از آن حادثه می گذرد، اگر یک دیدارکوتاه با یک همسایه پیش نیامده بود،
سالها از آن حادثه می گذرد، اگر یک دیدارکوتاه با یک همسایه پیش نیامده بود،من همه آن رویدادها را به…
بیشتر بخوانید » -
– ازدواج مصلحتی زندگی مان را ویران ساخت
– ازدواج مصلحتی زندگی مان را ویران ساخت بعد از 8 ماه سرگردانی و تلاش نافرجام برای دریافت ویزا، من…
بیشتر بخوانید » -
سالها بود آرزوی دیدن پاریس را داشتم،
سالها بود آرزوی دیدن پاریس را داشتم، در ایران که بودم، امکانش پیش نیامد، وقتی به امریکا آمدم، در پی…
بیشتر بخوانید » -
…آن روز که مهتاب مرا تا آسمان هفتم برد
…آن روز که مهتاب مرا تا آسمان هفتم برد بعد از 20 سال زندگی درلس آنجلس، یکروز تصمیم گرفتم، به…
بیشتر بخوانید » -
بعد از مدت ها که درگیرکارهای روزمره زندگی بودم،
بعد از مدت ها که درگیرکارهای روزمره زندگی بودم،تصمیم گرفتم یکی دو هفته همه چیز را کنار بگذارم و مدتی…
بیشتر بخوانید » -
شیدای من در میان امواج گم شد
شیدای من در میان امواج گم شد به اتفاق همسرم «گلی» و دختر 6 ساله مان شیدا، به ترکیه رفته…
بیشتر بخوانید »