داستان های واقعی
-
– دردسردوقلو بودن من و خواهرم تا کجا رفت
– دردسردوقلو بودن من و خواهرم تا کجا رفت من و خواهرم سیما، دو قلو هستیم، شاید خیلی ها ندانند…
بیشتر بخوانید » -
با اسی که آشنا شدم، تازه نامزدی ام را با یک مرد حسود و خسیس و متعصب بهم زده بودم
با اسی که آشنا شدم، تازه نامزدی ام را با یک مرد حسود و خسیس و متعصب بهم زده بودم.از…
بیشتر بخوانید » -
بهارمن هم از راه رسید
بهارمن هم از راه رسید بعد از 16 سال زندگی مشترک با شوهرم فرزان، یکروز نامه ای به دستم رسید،…
بیشتر بخوانید » -
مادرم همیشه می گفت تورا خدا آفریده، که جورکش دیگران باشی،
مادرم همیشه می گفت تورا خدا آفریده، که جورکش دیگران باشی،از همان بچگی هم گناه خواهرانت را به دوش می…
بیشتر بخوانید » -
پریسا فقط برای زیبا شدن آمده بود
توی فروشگاه ایرانی، بدنبال انجیروخرما می گشتم، که سینه به سینه خانمی بلندقامت برخوردم که گرچه خیلی زیبا نبود، ولی…
بیشتر بخوانید » -
من 16ساله بودم، که پدرم تصمیم گرفت به خارج کوچ کنیم
زندگی ما همیشه شلوغ بود، درایران که بودیم، بدلیل اینکه پدرم 6 برادر و 4خواهر داشت همیشه دورو برما پرازفامیل…
بیشتر بخوانید » -
ما ظالمانه مادر را منزوی کردیم
ما ظالمانه مادر را منزوی کردیم من و دو برادرودو خواهرم، از همان کودکی متوجه خشونت های پدرم شده بودیم،…
بیشتر بخوانید » -
من در زندگی همیشه چوب سادگی ام را خورده ام
من در زندگی همیشه چوب سادگی ام را خورده ام، ولی درضمن هیچگاه نتوانستم خودم را عوض کنم. من روزی…
بیشتر بخوانید » -
چهره تاریکی از یک عاشق
چهره تاریکی از یک عاشق بعد از 16 سال دوری، آنقدر دلتنگ پدر ومادر و خواهرانم شده بودم، که در…
بیشتر بخوانید » -
– پیشنهاد حیرت آورسپیده تکانم داد
– پیشنهاد حیرت آورسپیده تکانم دادن و سپیده ازاولین سال ازدواج مان، به هردری زدیم تا بچه دار شویم، ولی…
بیشتر بخوانید »