داستان های واقعی
-
… خواهرم گفت مرا با خودت ببر ایران
… خواهرم گفت مرا با خودت ببر ایران من وبرادرم بیژن ابتدا برای شکایت به دادسرای تهران رفتیم، ولی من…
بیشتر بخوانید » -
پرویز» دوست قدیمی برادر بزرگم بود،
«پرویز» دوست قدیمی برادر بزرگم بود،بعد از پایان تحصیلات خود و یک دوره 20 ساله کار در فرانسه به ایران…
بیشتر بخوانید » -
.. سالها بدنبال فرشته کوچکم می گشتم
.. سالها بدنبال فرشته کوچکم می گشتم ازدواج من با فرهاد، با فشار پدرم صورت گرفت، چون فرهاد جوان خوش…
بیشتر بخوانید » -
چراطلاق گرفتم؟ سوءظن!
چراطلاق گرفتم؟ سوءظن! سالن انتظار مطب شلوغ بود بیمارانی که سروقت آمده بودند، صندلیهای مطب دکتر مریوانی را که در…
بیشتر بخوانید » -
رویای اقامت در اروپ
رویای اقامت در اروپ الحظه ای که پدرم در جریان روابط پنهانی من قرار گرفت به طور ناگهانی و بر…
بیشتر بخوانید » -
، من از 24 سال پیش که به آلمان رفته بودم، هیچگاه امکان سفر برایم پیش نیامده بود
برای دیدار دوستان قدیمی و دخترعمه هایم به لس آنجلس آمده بودم، من از 24 سال پیش که به آلمان…
بیشتر بخوانید » -
از روزهای تاریک مشهد تا روزهای روشن
از روزهای تاریک مشهد تا روزهای روشن از 26 سال پیش که ایران را ترک گفتم، همیشه دلم آنجا بود،…
بیشتر بخوانید » -
من از همان سن و سال دبستانی، می دانستم که با دختران دیگر تفاوت دارم،
من از همان سن و سال دبستانی، می دانستم که با دختران دیگر تفاوت دارم، تمایلات من، کشش من به…
بیشتر بخوانید » -
– پدری که هیچگاه پدر نبود
– پدری که هیچگاه پدر نبود پدرم از همان کودکی که به یاد دارم، یک دیکتاتور واقعی بود. هر دستوری…
بیشتر بخوانید » -
بعد از دو سال دربدری از ترکیه، خودم را به سانفرانسیسکو رسانده بودم
بعد از دو سال دربدری از ترکیه، خودم را به سانفرانسیسکو رسانده بودم، نگران آینده بودم، نه زبان می دانستم،…
بیشتر بخوانید »