داستان های واقعی
-
گاه آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند، که نمی دانند براستی چه کنند
گاه آدم ها در موقعیتی قرار می گیرند، که نمی دانند براستی چه کنند؟ من هم اینروزها درچنین شرایطی بسر…
بیشتر بخوانید » -
من و مینا دو خواهر دوقلو هستیم، که از دیدگاه من همیشه همه دردسرهای دوقلو بودن برگردن من افتاد
من و مینا دو خواهر دوقلو هستیم، که از دیدگاه من همیشه همه دردسرهای دوقلو بودن برگردن من افتاد، ولی…
بیشتر بخوانید » -
– ثروت کلان هوشنگ خان، همه ما را وسوسه کرده بود
– ثروت کلان هوشنگ خان، همه ما را وسوسه کرده بود یکسال پیش بود، که نصیر، عبدی، روزبه و رزا…
بیشتر بخوانید » -
به نیویورک رفته بودم، به دیدن خاله هایم که سالهاست درآنجا زندگی می کنند.
به نیویورک رفته بودم، به دیدن خاله هایم که سالهاست درآنجا زندگی می کنند.در یک گردهمایی فامیلی، خاله فرزانه ام…
بیشتر بخوانید » -
از روزهای تاریک مشهد تا روزهای روشن لس آنجلس
از 26 سال پیش که ایران را ترک گفتم، همیشه دلم آنجا بود، همه کار برای پدر و مادر و…
بیشتر بخوانید » -
«پرویز» دوست قدیمی برادر بزرگم بود،
«پرویز» دوست قدیمی برادر بزرگم بود،بعد از پایان تحصیلات خود و یک دوره 20 ساله کار در فرانسه به ایران…
بیشتر بخوانید » -
چرا طــلاق؟
چرا طــلاق؟ با پرهام بدنبال یک پیام تلفنی به حرف نشستم، او ازمادرش رکسان و همسرش ماریا حرف زد واینکه…
بیشتر بخوانید » -
من و منیژه همسرم و دخترم افسانه، 16 سال پیش وارد ونکوورشدیم
من و منیژه همسرم و دخترم افسانه، 16 سال پیش وارد ونکوورشدیم.دخترم آنروزها 5 ساله بود. درهمسایگی ما یک خانواده…
بیشتر بخوانید » -
هیچگاه فکر نمی کردم در زندگیم به چنین بن بستی برسم
هیچگاه فکر نمی کردم در زندگیم به چنین بن بستی برسم،دچار بلاتصمیمی بشوم، گاه شبها تا صبح در رختخواب خود…
بیشتر بخوانید » -
آنروزکه با مژده ازدواج کردم، هیچگاه درباره برادران شرورش فکر نکرده بودم،
آنروزکه با مژده ازدواج کردم، هیچگاه درباره برادران شرورش فکر نکرده بودم،فقط می دانستم که محله را همیشه قرق می…
بیشتر بخوانید »