داستان های واقعی
-
– مهمان تازه خانه ما
– مهمان تازه خانه ما من و پرویز شوهرم، بیش از 12 سال به هر دری زدیم، به سراغ هر…
بیشتر بخوانید » -
هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، آرزو می کنم، کاش آنروز از خانه دور نمی شدم، کاش آن حادثه پیش نمی آمد، کاش آنروز خواب می ماندم.
هر روز صبح که از خواب بیدار میشوم، آرزو می کنم، کاش آنروز از خانه دور نمی شدم، کاش آن…
بیشتر بخوانید » -
بعد از مدت ها که درگیرکارهای روزمره زندگی بودم،
بعد از مدت ها که درگیرکارهای روزمره زندگی بودم، تصمیم گرفتم یکی دو هفته همه چیز را کنار بگذارم و…
بیشتر بخوانید » -
– شیدای من در میان امواج گم شد
– شیدای من در میان امواج گم شد به اتفاق همسرم «گلی» و دختر 6 ساله مان شیدا، به ترکیه…
بیشتر بخوانید » -
دو معشوق خجالتی
دو معشوق خجالتی والدین هر دو حتی قبل از به دنیا آمدن شان همدیگر را می شناختند. دوست های صمیمی…
بیشتر بخوانید » -
بعد از دیپلم دبیرستان، به در و دیوار میزدم که از ایران خارج شوم،
بعد از دیپلم دبیرستان، به در و دیوار میزدم که از ایران خارج شوم، تحمل زندگی در آن شرایط سخت…
بیشتر بخوانید » -
گرین کارتی به قیمت غرور شکسته
گرین کارتی به قیمت غرور شکسته روزی که همایون برادرم، همراه با همسرش یلدا و دو پسر 4 و 6…
بیشتر بخوانید » -
دلشوره ای که پایان گرفت
دلشوره ای که پایان گرفت درست یک ماه بعد از ازدواج، فهمیدم شوهرم مردسالار و زن ستیز است. با خودم…
بیشتر بخوانید » -
هراز چند گاهی پرسه زدن در شاپینگ سنتر های بزرگ برای من هم حس سرگرم کننده ای دارد
هراز چند گاهی پرسه زدن در شاپینگ سنتر های بزرگ برای من هم حس سرگرم کننده ای دارد و هم…
بیشتر بخوانید » -
مادر فراموش شده
مادر فراموش شده تا پدرم زنده بود،هر پنجشنبه غروب بنا به خواسته واصرارش، همگی درخانه قدیمی مان جمع می شدیم،…
بیشتر بخوانید »