داستان های واقعی
-
دخترم سحر را در آن سفر گم کردم
ژوبین شوهرم قول داده بود، به مجرد بچه دارشدن، به جای ماه عسل مان به ترکیه یا دبی، به یک…
بیشتر بخوانید » -
خیلی ها فکرمی کنند دخترها وزنهایی که از ایران می آیند، با نقشه و برنامه می آیند
خیلی ها فکرمی کنند دخترها وزنهایی که از ایران می آیند، با نقشه و برنامه می آیند، درواقع می آیند…
بیشتر بخوانید » -
به خود آمدم و دیدم برده ای در دست کاوه هستم
به خود آمدم و دیدم برده ای در دست کاوه هستم کاوه برای دیدار خانواده به ایران آمده بود. در…
بیشتر بخوانید » -
من وخواهر دو قلویم شیبا، از همان بچگی پشت هم می ایستادیم
من وخواهر دو قلویم شیبا، از همان بچگی پشت هم می ایستادیم، هوای هم را داشتیم، بارها در مدرسه بجای…
بیشتر بخوانید » -
– … عشق گمشده من
– … عشق گمشده من من با کتایون درجشن تولد خواهرم ملیحه آشنا شدم و این آشنایی به یک دوستی…
بیشتر بخوانید » -
پرویز را از نوجوانی می شناختم، به من توجه خاصی داشت،
پرویز را از نوجوانی می شناختم، به من توجه خاصی داشت، یکی دو بار با مزاحمین خیابانی من، برخوردی شدید…
بیشتر بخوانید » -
شوهرم، دخترم را دزدید و به امریکا آورد
شوهرم، دخترم را دزدید و به امریکا آورد شرط اول ازدواج من با فریدون، عدم فشار و زورگویی، تعصب مذهبی…
بیشتر بخوانید » -
من توی لابی هتل در دبی نشسته بودم،
من توی لابی هتل در دبی نشسته بودم، تا پدر ومادرم از طبقه پنجم پائین بیایند و با هم برای…
بیشتر بخوانید » -
یک شب با یک تلفن با واقعیت تکان دهنده ای روبرو شدم
یک شب با یک تلفن با واقعیت تکان دهنده ای روبرو شدم روزی که من با ارژنگ آشنا شدم، از…
بیشتر بخوانید » -
از طریق فیس بوک، با راستین آشنا شدم، او را یک مرد با احساس با قلبی رئوف و مهربان دیدم
از طریق فیس بوک، با راستین آشنا شدم، او را یک مرد با احساس با قلبی رئوف و مهربان دیدم.می…
بیشتر بخوانید »