داستان های واقعی
-
– پریسا شجاعانه به سفری بی بازگشت رفت
قصه من ودخترم پریسا، قصه نیست، یک واقعیت تکان دهنده، پراحساس، انسانی و درنهایت افتخارآمیز است.من اگر همین امروز سربگذارم…
بیشتر بخوانید » -
پاییز زندگی!
پاییز زندگی! چهار سال است که زندگیام به حباب روی آب تبدیل شده است به طوری که حتی یک روز…
بیشتر بخوانید » -
با شهریار که آشنا شدم، 29 ساله بودم و شهریار 42ساله ولی خیلی زود بهم آمیختیم،
با شهریار که آشنا شدم، 29 ساله بودم و شهریار 42ساله ولی خیلی زود بهم آمیختیم،من در یک شاپینگ سنتر…
بیشتر بخوانید » -
پریسا شجاعانه به سفری بی بازگشت رفت
پریسا شجاعانه به سفری بی بازگشت رفت قصه من ودخترم پریسا، قصه نیست، یک واقعیت تکان دهنده، پراحساس، انسانی و…
بیشتر بخوانید » -
… بدنبال سایه گمشده خود
… بدنبال سایه گمشده خود از 20 سالگی من و منوچهرعاشق هم بودیم، همه فامیل و دوستان هم ازاین ماجرا…
بیشتر بخوانید » -
نزدیک سی و سه پل اصفهان با دوستانم راه میرفتیم،
نزدیک سی و سه پل اصفهان با دوستانم راه میرفتیم،که آقایی خوش تیپ جلو آمده و گفت شما ستاره سینما…
بیشتر بخوانید » -
زنی که شوهرم را پس نمی داد
زنی که شوهرم را پس نمی داد من و آرش شوهرم عاشق سفر و زندگی در امریکا بودیم، هر بار…
بیشتر بخوانید » -
من با پدر و مادرم با یک توقف 6 ماهه در یونان
من با پدر و مادرم با یک توقف 6 ماهه در یونان، به دالاس آمدیم، من که بعد از انقلاب…
بیشتر بخوانید » -
دخترم درقلب فاجعه کرونا در ایران
دخترم درقلب فاجعه کرونا در ایران یک ماه ونیم پیش، وقتی دخترم ثریا راهی ایران شد، هنوز هیاهوی کرونا برپا…
بیشتر بخوانید » -
عشق سابقم را تصادفاً دیدم ولی…
عشق سابقم را تصادفاً دیدم ولی… صبح یکی از روزهای تکراری، پشت دخل مشغول خوردن صبحانه بودم که صدای خانومی…
بیشتر بخوانید »