داستان های واقعی
-
آن لحظه ای که ورقه رسمی ازدواج را امضا کردم، به تامیلا قول دادم، همه عمر به او وفادار می مانم،
آن لحظه ای که ورقه رسمی ازدواج را امضا کردم، به تامیلا قول دادم، همه عمر به او وفادار می…
بیشتر بخوانید » -
– به عنوان یک دختر سالها درخانواده ستم دیدم
– به عنوان یک دختر سالها درخانواده ستم دیدم درحالیکه پدرم بعد از 4 فرزند پسر، همچنان دلش پسر دیگری…
بیشتر بخوانید » -
هیچگاه فکر نمی کردم در زندگیم به چنین بن بستی برسم،
هیچگاه فکر نمی کردم در زندگیم به چنین بن بستی برسم، دچار بلاتصمیمی بشوم، گاه شبها تا صبح در رختخواب…
بیشتر بخوانید » -
– … زرین دل شکسته رفت
تا آنجا که بعنوان یک مادر به یادم هست، در میان بچه هایم زرین از همه شکننده تر بود. طاقت…
بیشتر بخوانید » -
تاوان عشق پوشالی
تاوان عشق پوشالی آن قدر گرفتار عشق پوشالی دختر 27 ساله شدم که حتی همسر و فرزندانم را به فراموشی…
بیشتر بخوانید » -
همیشه مادرم می گفت با مردان خوش قیافه و یا معروف و صاحب نام و پرطرفدار ازدواج نکن
همیشه مادرم می گفت با مردان خوش قیافه و یا معروف و صاحب نام و پرطرفدار ازدواج نکن، چون در…
بیشتر بخوانید » -
خانه پاک پدر، خانه گناه شد
خانه پاک پدر، خانه گناه شد تا همین 8 سال پیش، خانواده ما در آرامش کامل بسر می برد. پدرم…
بیشتر بخوانید » -
سه ساعت تمام است که در اتاق را به روی خودم بسته ام،
سه ساعت تمام است که در اتاق را به روی خودم بسته ام، گوشی ام را خاموش کرده ام و…
بیشتر بخوانید » -
تا آنروز آنقدر جوانمردی ندیده بودم
تا آنروز آنقدر جوانمردی ندیده بودم سعید از همان کودکی، چشمانش بدنبال من می دوید، وقتی نوجوان بودیم، دو سه…
بیشتر بخوانید » -
رویای پرنسس شدن زن مشهدی در کویت !
رویای پرنسس شدن زن مشهدی در کویت ! به راحتی فریب خوردم و گرفتار مرد شیادی شدم که خود را…
بیشتر بخوانید »