آرزوی سوخته!
روزهای زیادی را به طور پنهانی در گوشه و کنار اتاقم اشک ریختم چرا که نمی توانستم سرزنش ها، نگاه های تحقیرآمیز و نیش و کنایه دیگران را تحمل کنم اما دیگر حتی گریه های شبانه هم نمی تواند آرامم کند. خیلی دوست داشتم صدای گریه ها و خنده های یک نوزاد در فضای خانه ام بپیچد تا مجبور نباشم این نگاه های طعنه آمیز را تحمل کنم، به همین دلیل تصمیم اشتباهی گرفتم که زندگی ام را زیر و رو کرد و آرزویم را سوزاند …
زن جوان که قطرات اشک چهره اش را خیس کرده و ملتمسانه به دامان قانون چنگ انداخته بود، درباره ماجرای تاسف بار زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: سال قبل زمانی که در یکی از رشته های هنری کاردانش دیپلم گرفتم، با «کرامت» ازدواج کردم. او کارمند ساده یکی از ادارات دولتی بود که از طریق بستگانم و به طور سنتی به هم معرفی شدیم. او جوانی با ایمان و مسئولیت پذیر بود، به همین دلیل هم طولی نکشید که عشق او تا اعماق قلبم رخنه کرد و خوشبخت ترین زن روی زمین شدم. آن قدر کرامت را دوست داشتم که برای آمدنش به منزل پشت در حیاط لحظه شماری می کردم اما چند سال بعد غبار غم روی این زندگی شیرین نشست و قلبم را مالامال از درد کرد. چند سال از زندگی مشترک من و کرامت می گذشت اما هنوز صاحب فرزندی نشده بودیم. نیش و کنایه ها و نگاه های سرزنش آمیز اطرافیان را نمی توانستم تحمل کنم. پنهانی به پزشک های متخصص زیادی مراجعه کردیم اما نتیجه ای نگرفتیم. دیگر همه فکر و اندیشه من و همسرم یافتن راهی برای درمان بارداری ام بود. کار به جایی رسید که همه پیشنهادهای درست و نادرست دیگران را می پذیرفتیم و به آن عمل می کردیم. حتی به مکان های غیرمنطقی سر می زدیم، از انواع گیاهان دارویی استفاده میکردیم یا نزد رمال و جادوگر می رفتیم ولی باز هم در آرزوی داشتن یک نوزاد می سوختم تا این که حدود یک سال قبل و در باشگاه نزدیک منزلمان با زنی به نام «شهین» دوست شدم. رفاقت ما خیلی زود به اندازه ای صمیمانه شد که او حداقل نیمی از روز را در کنار من سپری می کرد. او وقتی از مشکل زندگی ام مطلع شد، گفت: در فضای مجازی پزشک معروفی را می شناسد که حاضر است برای درمان من از شیراز به مشهد سفر کند. ابتدا باورم نشد اما در نهایت «شهین» من و همسرم را قانع کرد که با پرداخت هزینه های آن پزشک معروف، به آرزوی خودمان می رسیم.
خلاصه، در حالی که از شدت خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، مبلغ 50میلیون تومان را که همه پس اندازمان بود به حساب او ریختیم چرا که اعتماد کاملی به «شهین» داشتم و همه پیشنهادهایش را می پذیرفتم. حتی نظراتش را درباره نوع تغذیه، روابط زناشویی و استفاده از داروهای مختلف قبول داشتم. بالاخره یک هفته بعد مرد میان سالی با چهره ای موجه به منزلم آمد و مدعی شد که به راحتی نازایی را درمان می کند، به گونه ای که زنان زیادی شش ماه بعد از معالجات او باردار شدند. او سپس درباره نعمت داشتن فرزند سخن گفت که دیگر هیچ چیزی در آن لحظه با احساس خوشبختی و خوشحالی من قابل مقایسه نبود. آن روز آقای دکتر، من و همسرم را قانع کرد برای نمونه برداری از اسپرم به یک آزمایشگاه مراجعه کنیم و آن نمونه را برای انجام آزمایش های دقیق پزشکی در اختیارش قرار دهیم. اگرچه این موضوع با سختی های خاصی همراه بود اما در نهایت به تجویز آقای دکتر عمل کردیم ولی روز بعد او از همسرم خواست تا برای انجام آزمایش های خاص و دقیق پزشکی مبلغ 50میلیون تومان دیگر به شماره کارتی که داده بود، واریز کنیم.
خلاصه، با وام از اداره و قرض از دوست و آشنا این پول را به حساب او ریختیم ولی در این باره به هیچ کس چیزی نگفتیم تا نتیجه کار مشخص شود و مانند معالجات قبلی خجالت زده نشویم اما هرچه منتظر ماندیم خبری از داروها و نتیجه آزمایش پزشکی نشد در حالی که تلفن آقای دکتر خاموش بود و پیام هایم را در فضای مجازی بی پاسخ می گذاشت. با «شهین» تماس گرفتم اما او به این بهانه که شاید دکتر به خارج کشور رفته باشد مرا دلداری می داد تا این که گوشی تلفن «شهین» هم خاموش شد و من که آدرسی از او نداشتم، به باشگاه ورزشی رفتم که استادمان گفت: «شهین» از همسرش جدا شده و به شهرستان رفته است. تازه فهمیدم که دردام شیادان کلاهبردار افتاده ام و کارت آقای دکتر هم قلابی است اما ای کاش ….