دخترم درقلب فاجعه کرونا در ایران
یک ماه ونیم پیش، وقتی دخترم ثریا راهی ایران شد، هنوز هیاهوی کرونا برپا نشده بود. ثریا که از 8 سالگی به امریکا آمده بود، وقتی فهمید پدر بزرگ اش، که همیشه عاشق اش بود، بدلیل بیماری، آخرین روزهای عمرش را می گذراند، خیلی سریع راهی شد. ثریا دانشجوی پزشکی است و بهمین دلیل قرار بود طی دو هفته برگردد. ولی از دست دادن پدر بزرگ، بعد هم شروع هیاهوی کرونا، او را ماندگار کرد.
من مرتب به او زنگ می زدم و می گفتم خودت را نجات بده، بیشتر ازاین نمان، گرفتار میشوی، مبتلا میشوی و ثریا می گفت مادر! تو باید اینجا باشی تا بدانی چه میگذرد؟ این مردم در بیمارستان ها، نیاز به کمک دارند. من وقتی شنیدم چندین پزشک و پرستار بدلیل کرونا، مرخصی گرفته وحتی از ایران خارج شده اند، نفرین شان کردم، چگونه دلشان آمد مردم را در چنین موقعیتی تنها بگذارند؟ و من بهمین خاطر در اینجا می مانم، دانشگاه و تحصیل و مسئولیت هایم درامریکا برایم مهم نیست، برای من، شرایط امروز ایران، دیدن بیماران مستاصل و تنها و مضطرب، خانواده های دلواپس ونگران مهم است. من از طریق دوستانم درامریکا حتی با ثریا حرف زدم، به او هشداردادم، اینکه جانش را برسراین کار می گذارد. ولی ثریا اهمیتی نداد، او تصمیم خود را گرفته بود. یک شب زنگ زد و گفت درحساب بانکی من هرچه می توانید واریزکنید. من شدیدا نیاز به پول دارم، برای خرید دارو، امکانات پزشکی و کمک به بعضی خانواده ها، نیاز به پول دارم. من و شوهرم بلافاصله به حساب بانکی اش مبالغی واریزکردیم، ما قلب مهربان ثریا را می شناختیم و همین ما را به شدت می ترساند که او جان برسراین احساسات و روحیه انساندوستی خود بگذارد.
شبها ثریا زنگ می زد و درباره بیماران با ما می گفت، اینکه امروز یک دخترجوان را آوردند، به شدت بیمار بود، طفلک سابقه ناراحتی ریوی داشت. به سختی نفس می کشید، به او امید دادم که خوب میشود، ولی او نگران مادرش بودکه دربیمارستان دیگری بستری بود. می گفت کاری کنید که من فقط نفس بکشم، بروی پاهایم بایستم و به کمک مادرم بروم.
من از طریق پرستاری درجریان وضعیت جسمی آن مادر قرار گرفتم، حالش وخیم بود، هیچ امیدی برای نجات اش نبود او تنها مادری نیست که دراین شرایط بسر می برد، آماری که شما در بیرون دارید، آمار واقعی نیست، این بیمارستان ها پراز بیمار است، من وچند تن از پرستاران، هفت سین های کوچکی تهیه کردیم و بر بالین بعضی از بیماران می گذاریم، بسیار درروحیه شان تاثیردارد، از شوق گریه می کنند. آرزو می کنند که هرچه زودتر درخانه خود چون سالهای گذشته هفت سین برپا دارند. دوباره با بچه ها و فامیل دور هم جمع شوند، نوروز را جشن بگیرند.
تلفن های شبانه ثریا ما را به شدت ترسانده بود، بطوری که شوهرم هفته پیش برای سفربه ایران اقدام کرد، او ابتدا به ترکیه رفت تا به هرطریقی شده خود را به دخترمان برساند، ولی بعد از 48ساعت زنگ زد و گفت امکان سفروجود ندارد و درحال بازگشت است.
من بخاطرحفظ سنت های دیرین، درخانه هفت سین مختصری چیدم، همه آنچه جالب بود دور و برش گذاشتم، تا دختر 9 ساله، پسران 11 و 14ساله ام، نوروز را فراموش نکنند، آنها همه ساله به شوق نوروز، حتی دوستان امریکایی خود را دعوت می کنند، من همه ساله برایشان انواع غذاهای ویژه نوروزی را می پزم و از آنها پذیرایی می کنم.
امسال با وجود محدودیت های ناشی ازکرونا، همه آن بچه ها به من زنگ زده اند که می خواهند زمان تحویل سال، درخانه ما باشند من ته دلم شاد نیست، ولی بخاطرآنها، سعی می کنم خود را هیجان زده و خوشحال نشان بدهم.
درآن سوی دنیا، ثریا دخترم درحساس ترین شرایط قرار دارد. هر روز که خبرهای مربوط به گسترش ویروس کرونا را در ایران می شنوم، به شدت نگران میشوم، ولی با خود می گویم خداوند فرشته فداکار مرا نجات میدهد. او بیدریغ خود را به ریسک گذاشته. همه می دانند که حضوردربیمارستان ها، با توجه به کمبود امکانات چقدر خطرناک است. چند شب پیش ثریا از یک پرستار فداکار برایم گفت که تا آخرین لحظه حیات خود درخدمت بیماران بود. پرستاری که ظاهرا در مرخصی 20 روزه خود بود، ولی داوطلبانه سرکار حاضر شد، شب و روزش را برای نجات بیماران گذاشت و سرانجام امروز غروب رفت، درحالیکه برصورتش نقشی از رضایت و شادی دیده میشد. او در واقع با عشق به سرکار خود بازگشت و با عشق نیز با زندگی وداع گفت.
من برای اینکه ثریا را برگردانم، بیماری خودم را بهانه کردم، به او گفتم سخت مریض هستم، وانمود کردم، ریه هایم دچار مشکل شده، ولی می ترسم به بیمارستان ها مراجعه کنم، چون از قرنطینه بیزارم، فکر می کردم با این حرفها، ثریا را برگردانم، ولی او گفت مادرجان، درامریکا همه امکانات وجود دارد، تو پدرم را داری، عموها را داری، امکانات مالی داری، تو نباید نگران باشی، دراینجا پدر ومادرهای پیر، حتی خیلی پسرو دخترجوان، چند کودک نیز مبتلا شده اند. ولی متاسفانه امکانات پیشگیری وجود ندارد، مردم به هشدارها توجه ندارند، بهمین علت اگر با چنین شرایطی پیش برود، مبتلایان از مرز یک میلیون هم خواهد گذشت. بهانه بیماری من، ناراحتی قلبی پدرش نیز، ثریا را برنگرداند، در این میان بنا به خواسته او، ما مرتب درحساب اش واریز می کردیم، می دانستیم که او با همه وجود برای نجات بیماران به هر دری میزند.
دو سه شب پیش زنگ زد و گفت تب دارد، ولی بدلیل سرماخوردگی است، ربطی به کرونا ندارد، صدایش گرفته بود. سرفه می کرد، من به شدت نگران شدم، از خواهرانم در ایران خواستم به طریقی او را روانه کنند. همه قول می دادند ولی چند ساعت بعد خبر می دادند که ثریا کوتاه نمی آید ولی ظاهرا حالش بهتر شده است. من به ثریا خبر دادم، همه ما دست از کار کشیده ایم، خانه نشین شده ایم، تنها نگرانی ما حضور او در ایران است و ثریا گفت تا روزی که بمن نیاز باشد، در کنار این بیماران می مانم، شما فکر کنید دختری دارید که در ایران جا گذاشته اید و امروز باید درکنار کسانی باشد که براستی به او نیاز دارند، من بدلیل تحصیل در رشته پزشکی و آشنایی با پرستاری و دارو و درمان، می توانم نقش مهمی در اینجا داشته باشم. شما از همان فاصله دور مرا تشویق کنید، با من همصدا باشید، کمکم کنید تا من پرانرژی تر، در خدمت این بیماران باشم. گاه یک ساعت دوری من از بالین بعضی ازاینها، به شدت نگران شان میکند، من فقط امید خیلی از آنها شده ام.
من دیگرازآن لحظه درمورد بازگشت ثریا اصراری نکردم، فقط زنگ میزدم و درباره بیماران می پرسیدم. یکی دو بار ثریا تلفن را به دست همان بیماران داد تا با من حرف بزنند و بگویند که چقدر به دخترمن نیاز دارند، او را یک فرشته می خواندند که خداوند از آن سوی دنیا برایشان فرستاده. تنها کسی است که بدون واهمه به آنها غذا می خوراند و تا نیمه شب برایشان حرف میزند و امید می بخشد.
من با سفارش ثریا، هفت سین خانه را رنگین ترکردم، به بچه ها گفتم دوستان غیرایرانی و ایرانی خود را دعوت کنند، دلم می خواهد امسال درغیبت ثریا، همچنان هفت سین پربار و نوروزی شیرینی را بخاطر بچه ها برگزار کنیم. و درهرلحظه آن جای ثریا را خالی کنیم و تصاویرش را مرتب برای او بفرستیم.
دیشب با ثریا حرف زدم، صدایش گرفته بود، می گفت مادرجان، نگران نباش، من حالم خوب است، من از خودم پرسیدم براستی ثریا حالش خوب است؟ از خدایم خواستم این فرشته مهربان را به خانه برگرداند، صدای او را درهرگوشه این خانه می شنوم وصدای خنده اش را که مثل آوازپرنده هاست.