نگاهی به فیلم یک روز بارانی در نیویورک وودی آلن؛ عقبگرد آقای مولف
نگاهی به فیلم یک روز بارانی در نیویورک وودی آلن؛ عقبگرد آقای مولف
نگاهی به فیلم یک روز بارانی در نیویورک وودی آلن؛ عقبگرد آقای مولف
“کمیت زیاد کیفیت را زائل میکند.” این گزاره همیشه درست نیست؛ استثنائات زیادی در تاریخ سینما برای اثبات آن یافته میشوند. اما در یک نگاه کلی معمولا فیلمسازانی که هر سال اقدام به ساخت یک یا چند اثر میکنند، در دراز مدت طراوت پیشین خود را از دست میدهند و به نسبت شاهکارهای کارنامهی خود عقبگردی مشخص را تجربه مینمایند.
در قیاس با این دست فیلمسازان، تاریخ سینما عمدتا نوابغی کمالگرا و کمکار مانند استنلی کوبریک را به ما معرفی میکند که با وجود کارنامهی نسبتا سبکی که از لحاظ حجمی دارند، به واسطهی کیفیت حیرتانگیز آثار و البته تاثیری که بر روی روند کلی سینما میگذارند، مطرح میشوند. این مسئله “به طور کلی” طبیعی به نظر میرسد؛ هر چه زمان بیشتری روی یک اثر هنری صرف شود، دقت در جزئیات بالاتر رفته و اثر نهایی احتمالا بینقصتر خواهد شد.
در حالت عکس، سرسری فیلم ساختن و پیوسته کار کردن از جایی به بعد احتمالا سبب خلق آثاری ضعیف یا حداکثر معمولی خواهد شد و از آن مهمتر هنرمند را در باتلاق تکراری شدن به دام خواهد انداخت. پس از تماشای فیلم یک روز بارانی در نیویورک به نظر میرسد وودی آلن دچار چنین سندرومی شده است.
در نقد فیلم یک روز بارانی در نیویورک خطر اسپویل شدن قصه وجود دارد.
«یک روز بارانی در نیویورک» قصهی همیشگی فیلمهای آلن است. داستان رابطههایی که ایجاد میشوند و از بین میروند. داستان پرسهزنیهای شخصیت اصلی – که مثل همیشه شمایلی از خود وودی آلن است – در کوچه و پس کوچهها و تلاش برای شناخت زندگی، خود و اطرافیانش. «یک روز بارانی در نیویورک» داستان دانشجویی پولدار و مرفه به نام گتسبی ولز (تیموتی شالامه) را روایت میکند که برای آخر هفته با دوست دخترش اشلی (ال فانینگ) به نیویورک آمده است. اشلی قرار است در قالب خبرنگار با کارگردانی مطرح مصاحبهای کوتاه کند و این مصاحبه آرام آرام او را با افراد دیگر و مسیرهای دیگری آشنا میکند.
مشکل اساسی «یک روز بارانی در نیویورک» از آنجایی آغاز میشود که فیلم همه چیز دارد اما در سطحیترین و بیمایهترین شکل ممکن. شخصیتها پرداخت نشدهاند، موقعیتها به خوبی ساخته نشدهاند، روابط به هیچ عنوان منطقی نیستند و اساسا همه چیز در فیلم به شکلی نازل به تصویر کشیده شده است. فرم روایی کلی از الگویی مبتنی بر پرسهزنی همانند «نیمه شب در پاریس» بهره میبرد که در آن گذران وقت در خیابانها برای شخصیت اصلی سبب آشنایی او با انسانها و موقعیتهای جدید و در نهایت یک تحول خودشناسانه خواهد شد. در میان این پرسهزنیها صدای فکر او به صورت نریشن شنیده میشود و مخاطب متوجه موضعگیری ذهنی او راجعبه مسائل پیرامونش میشود.
مسئله اینجاست که وودی آلن این جهان را نمیشناسد. به نظر او برای درک دنیای جوانان امروز زیادی پیر است. وودی آلن که در اوج دوران فیلمسازیاش با تکیه بر سنتهای فلینی و برگمانوارانه به ساخت آثاری در باب هستی، فلسفه، روابط جنسی و مضامینی از این قبیل دست میزد، حال فیلمی متکی بر دنیایی تینیجری ساخته که مشخصا نه آدمهای آن را میشناسد و نه با آنها زیست کرده است. مقصود این نیست که روابط جوانانه به خودی خود موضوع سطح پایینی برای ساخت یک فیلم است، کما این که یکی از بهترین فیلمهای دههی اخیر را میتوان «فرانسیسها» از نوا بامباک دانست که تم اصلی آن بر همین مسئله میچرخد. حتی میتوان رادیکالتر بود و نوشت که “موضوع” خوب و بد اساسا در هنر معنا ندارد و “پرداخت” است که میتواند آن را تبدیل به موضوع خوب یا بد کند. پس در این فیلم بر خلاف گفتهی بسیاری که موضوع تینیجری آن را دلیل بد بودن اثر دانستهاند، موضوع به خودی خود سبب ضعف فیلم نیست و پرداخت ضعیف کارگردان است که آن را به ورطهی فیلمی فراموش شدنی و معمولی کشانده است.
بیگانه بودن وودی آلن و جوانان فیلمش به خوبی در سکانسهای فیلم هویداست. آلن دوست دارد خود را با آنها یکی کند، در نتیجه علایق خود را در مغز و زبان آنها چپانده ولی مشخصا باید درک کند که این جوانان، جوانان دهه ۶۰ و نسل موسیقی راک و سینمای کلاسیک نیستند. اشلی دختری نیمه شیرین عقل است که تقریبا در اکثر دقایق فیلم رفتارهایی بسیار احمقانه از خود بروز میدهد. حال همین شخص در یکی از سکانسهای اولیه هنگام مصاحبه با یک فیلمساز از سینمای دسیکا و رنوار میگوید. قطعا با گذر زمان و بروز ابعاد شخصیتی دیگری از اشلی، هر مخاطبی میفهمد که او با هیچ متر و معیاری دسیکا و رنوار دیده نیست. شعور او شعور انسان اهل تفکر و هنر جدی نیست، بلکه در تمام تقابلهای دودویی که با فیلمساز، نویسنده و یا بازیگری مشهور دارد با حماقت تمام رفتار میکند.
در بحث همه چیز داشتن و هیچ نداشتن فیلم میتوان به بحث سه سلبریتی مطرح و برخورد اشلی با آنها پرداخت. موضوعی که مطرح میشود موضوعی بسیار مهم است که حتی برای امروز ما و هنر کشورمان میتواند کار کند؛ روابطی که ناخواسته در محیط کار به وجود میآیند و دختر خبرنگاری که به شکلی کنایی در مقابل هر سه شخص فیلمساز، نویسنده و بازیگر با پیشنهاد تلویحی و یا مستقیم رابطه مواجه میشود.
اما این مسئله نیز در فیلم در همین حد رها میشود. نه به چرایی آن پرداخته میشود و نه راهچارهای برای آن مطرح میشود. فیلمساز یک نیمچه موضع میگیرد؛ زمانی که اشلی بدون لباس و با یک پالتو زیر باران از خانهی بازیگر میگریزد و به گتسبی بازمیگردد. آیا این بازگشت توام با حقارت از این دیدگاه نشات میگیرد که اتفاقاتی که بین افراد معروف و دختران زیبای جویای نام میافتد تقصیر خود دختران است؟ امیدوارم که این گونه نباشد.
از سوی دیگر رابطهای بین گتسبی و شنون (سلنا گومز) شکل میگیرد، دختری که در زمانهای گذشته گتسبی با خواهر او قرار گذاشته است. این رابطه نیز خلقالساعه شکل میگیرد، بیدلیل ادامه مییابد و کشش احتمالی آن برای مخاطب نه به واسطهی لحظات حسی جدی و تاثیرگذار که به دلیل جذابیتهای ذاتی سلنا گومز و تیموتی شالامه است. گتسبی در دقایقی که از حضور اشلی ناامید شده با او همراه میشود، بی هدف پرسه میزنند و به دیدن موزه میروند. در نهایت نیز کشف میکند که روحیاتش با او بیشتر جور میشود تا اشلی. شنون را میتوان پرداخت نشدهترین کاراکتر فیلم دانست که به نظر میرسد هیچ نوع خصوصیات ویژه و یا حتی غیر ویژهای برای او از سوی آلن تعریف نشده است و صرفا قرار است بر پایهی شمایلی که در قامت یک خواننده و سلبریتی دارد، خود را تکرار کند.
به شکلی ناامیدکننده باید فیلم را نمایشی تجاری از چند جوان پولدار بیدغدغهی خوش پوش و خوش چهره دانست که قرار است. تجاری بودن از سر و روی فیلم جدید آلن میچکد و این مسئله با فیلمهای دیگر کارنامهی کاری او نمیخواند. فیلم لحظاتی سرخوشانه از پرسه زنی در شهر دارد، آن هم از آن جهت که وودی آلن استاد شهر ساختن است. اما در نهایت پس از پایان فیلم هیچ چیز به کارنامهی وودی آلن در مقام یک مولف افزوده نمیشود و «یک روز بارانی در نیویورک» را باید فیلمی الکن دانست که ساخته شدن یا نشدنش هیچ گونه تفاوتی نمیکرد.
در نهایت دوست دارم یک موضوع فرامتن را مطرح کنم. وودی آلن مدتهاست که با مسائل و اتهاماتی حاشیهای دست و پنجه نرم میکند. اتهاماتی که صحت آنها در هیچ دادگاهی مشخص نشده است. بر پایهی همین اتهامات اثبات نشده آمازون طی اقدامی غیر اخلاقی تصمیم گرفت فیلم را بایگانی کند و در نهایت نیز فیلم با تاخیر زیاد منتشر شد. اما دردناکترین جای قضیه اظهارنظرهای جوانان کم سنی مانند تیموتی شالامه و سلنا گومز که به دلیل همین موارد از بازی در فیلم وودی آلن اظهار پشیمانی کردند.
اتفاقی که یقینا تا به امروز بزرگترین دستاورد هنری آنان و بسیار بالاتر از شوهای مصرفگرایانه و دیگر فعالیتهای آنها بوده و وودی آلن نیز به عنوان یک کارگردان مهم سینمای معاصر تصمیم گرفته از جذابیت آنها استفاده کند. باید دید چه مسائلی در غرب روی میدهد و چه مانورهای تبلیغاتی از سوی برخی کمپینها در باب این اتهامات شکل میگیرد که سلبریتیهای کم سن و سالی مثل افراد مذکور از بازی در فیلم یکی از فیلمسازان مهم تاریخ سینما ابراز نارضایتی میکنند.