پدر پویا بختیاری:جهانیان از مردم ایران حمایت بکنند که بیگناه دارند کشته میشوند
پدر پویا بختیاری:جهانیان از مردم ایران حمایت بکنند که بیگناه دارند کشته میشوند
پدر پویا بختیاری:جهانیان از مردم ایران حمایت بکنند که بیگناه دارند کشته میشوند
«آخرین بار پویا را در بیمارستان قائم شهر کرج دیدم. جمجمهاش بکلی متلاشی شده بود… یعنی دیگر اصلا نبود. فیلمش را دارم. هر روز نگاه میکنم تا فراموش نکنم، و بتوانم… آرمان ایشان را ادامه بدهم…»
منوچهر بختیاری در گفتوگو با نسرین بصیری از پسرش میگوید. از عشقش به ورزش، موسیقی و دوچرخه سواری، علاقهاش به سرودههای شاملو با صدای خسرو شکیبایی و توضیح میدهد چرا پویا در روز حادثه به خیابان رفت.
پویا کجا زاده شد و چگونه بار آمد؟
پویا ۲۷ سال پیش در شهر قدس شهریاربه دنیا آمد. مدتی بعد به باغستان مهر شهر کرج نقل مکان کردیم. در نوجوانی و جوانی بیشتر وقت پویا به کتاب خواندن میگذشت. سفر را هم دوست داشت.
عادتها و ویژگیهاشان چه بود؟
یکی از عادتهای ویژه ایشون علاقه به محیط زیست و گیاهخواری بود. میگفتند صحیح نیست حیوانات را کشتار کنید ما گوشتشان را بخوریم. آدم نباید سر گوسفند را ببرد…گناه دارد…
دوستانشان چه کسانی بودند؟
ایشون ارتباط گیری شون عالی بود… با همه دوست میشدند… بزرگتر از خودشون… کوچکتر از خودشون… به همه مهر میورزیدند…عاشق مردم بودند.
تفریحات و سرگرمیهاشان؟ در دنیاهای مجازی میچرخیدند؟
مثل بقیه در توئیتر و فیس بوک و اینستا گرام عضو بودند، واتس اپ و تلگرام هم داشتند اما بیشتر اهل مطالعه و خواندن بودند تا این کارها
تلویزیون میدیدند؟ اگر آری کدام برنامهها را دوست داشتند واز کدامیک تاثیر میگرفتند؟
ایشون بیشتر وقتها با کتاب سرگرم بودند… البته گاهی تلویزیون هم میدیدند داخل و خارج… فیلمهای مستند را دوست داشتند نگاه کنند. شعر و موسیقی را هم خیلی دوست داشتند نواری هست از احمد شاملو با صدای خسرو شکیبایی همیشه آن را گوش میکردند. گوش خوبی برای موسیقی داشتند، تمام دستگاهها را میشناختند… البته اخبار هم در تلویزیون نگاه میکردند.
در کدام برنامه؟
اخبار هم بالاخره از فضای مجازی میشنیدند اخبار تلویزیون رو هم نگاه میکردند بیبیسی، اینترناشنال، من و تو، وی او ا، مطالعات و اطلاعاتشون خیلی وسیع بود. ایشون مهندس برق الکترونیک بودند، فنی بودند، اما عاشق ادبیات و تاریخ بودند بخصوص تاریخ باستان… شاهنامه را خیلی دوست داشتند میگفتند مردم ما، چون شاهنامه نمیخونند، و آنرا افسانه میدانند، سرنوشت شان این شده. در حالی که شاهنامه افسانه نیست، یک حقیقت تاریخی است. عاشق هخامنشیان و کورش وداریوش و بابک خرم دین و آریو برزن بودند.
از روزمرگیهاشان بگوئید؟
ایشون پیش ما زندگی میکردند، خونه ما بزرگه، ۱۵۰ متره، تو اتاق شون مینشستند مطالعه میکردند… ورزش دوست داشتند، عاشق والیبال بودند، استخر میرفتند، سونا میرفتند. صبحها بلند میشدند میرفتند پارک دوچرخه سواری میکردند…خلاصه زندگی سرشاری داشتند.
ازهمان ابتداء پیش شما کار میکردند؟ تو زمینه شغلی خودشان، برق و الکترو نیک کار نکردهاند؟
نه. دانشگاه رو که تموم کردند، اداره نرفتند استخدام بشوند. چون تو ایران بخوای استخدام بشی باید پارتی داشته باشی ایشون هم پارتی نداشتند. رفتند شرکت هواپیمایی «الی گشت» استخدام شدند چون زبان شون خیلی خوب بود. هر روز میرفتند تهران وشب بر میگشتند بعضی وقتا از این شهر به اون شهر میرفتند. حقوق شون خیلی کم بود. یک مدتی که گذشت به شون گفتم پویا جان ولش کن بیا کار گاه خودمون را اداره کن بیا همینجا چون حقوقت کمه واقعا، رفت و آمدت سخته، راهت دوره. الان چهار پنج سالی میشه که کارگاه خودمون را اداره میکردند برا خودش کار میکرد و وضعش هم خدارو شکر خوب بود.
چشم انداز آینده شون چه بود؟ میخواستند همیشه با شما کار کنند؟
نه… داشت کارهاش را ردیف میکرد بره کانادا… گفت بابا برم کانادا ببینم شاید اونجا بتونم ادامه تحصیل بدم. دنبال این بود بره کانادا.
خطاطی را چطور یاد گرفتند؟
از خطاطی خوشش آمده بود… چون من خودم خطاطم هم نسخ مینویسم هم ثلث مینویسم هم نستعلیق هم شکسته نستعلیق… خطم بد نیست بخاطر همینم ایشون عاشق خطاطی شده بود. بعد با یکی از دوستان من بنام آقای پرویز سپر ویزن که بازیگرسینما هستند و تیتراژ سینما را مینویسند آشنا شد به آقای سپرویزن گفتم پویا خطاطی دوست داره…گفت من خودم یادش میدم با ایشون داشت کار میکرد
روزی که اتفاق افتاد چگونه گذشت؟
ساعت ۵ یا شش بعد از ظهر تازه از کارگاه برگشته بودند. نهار خوردند من البته نبودم…با مادرشون پاشده بودند رفته بودند خونه دخترم که نزدیک محل راه پیمایی بود راهپیمایی رو نگاه بکنند که دیگه به اصطلاح جو گرفت و رفت تظاهرات و چند شعار هم دادند و متاسفانه با تیر خلاص مامورین کشته شدند…روز اول اعتراضات بود ۲۵ آبان…
چه انگیزهای داشتند بروند در تظاهرات شرکت کنند؟
احقاق حقوق مردم…خودش هم در آمد داشت هم زندگی خوبی داشت میگفت آخه چرا دولت باید….همچین کاری بکنه؟ بنزین رو گرون بکنه به درد جوونا نرسه پول این مملکت را بردارند ببرند خرج سوریه بکنند خرج لبنان بکنند خرج بچههای خودشون بکنند…بچههای خودشون برن آمریکا اروپا عیش و نوش بکنند و مردم به درد سر بیفتند به گرفتاری بیفتند به زحمت بیفتند امروز باور بفرمایید با یک رانندهای داشتم صحبت میکردم بنده خدا میگفت؛ چهل هزار تومان بنزین زدم رفتم کار.ا ز این ۴۰ هزار تومان کلا ۱۵ هزار تومن تونستم کار بکنم. پویا رفت اعتراض بکنه. بگه آقا چرا اینکار را میکنی؟ بیایین به فکر مردم باشین! بجای اینکه فکر آدمکشی باشید و بروید اینور دنیا اونور دنیا اونو دشمن بدونید اینو دشمن بدونید، بیایید همه با هم دوست بشیم مثل دوران هخامنشیان، زمانی که تخت جمشید بود. پویا میگفت اونجا کاخ آئینها بود…چهل تا اتاق داشتیم کنار هم که باورها و اندیشهها داشتند با صلح و صفا کنار هم زندگی میکردند! چرا فلانی را باید دشمن بدونیم فلانی را دشمن بدونیم… مگر ما چند سال میخواهیم عمر بکنیم تو این جامعه؟ بیایین با مهر و دوستی کنار هم باشیم.
آیا آن روز آگاه بودند که دارند خطر میکنند؟
بله بله چون کسی که امروز تو ایران از مهر و دوستی حرف بزنه جوابش گلوله است.
جهت گیری سیاسی شان چه بود؟ هدفشان چه بود؟
ایشون سیاسی نبودند حقیقتش! ببین ایشون به هیچ گروهی و هیچ حزبی وابسته نبودند. باور خودشون را داشتند. میگفتند فقط باید دست مردم رو گرفت باید به مردم کمک کرد. عقیده خاص خودشون را داشتند.
آیا میتوانید بگوئید که به قصد و به عمد به سر ایشان شلیک کردند؟
صد در صد یعنی اگر به قصد قتل شلیک نمیکردند لااقل پاش را میزدند..مغزش را هدف قرار دادن برای اینکه مغز پویا پر از شعر بود یعنی به شعر ایران شلیک کردند… به تاریخ و ادبیات ایران شلیک کردند چون تاریخ ایران را که خونده بود تو مغزش بود…برای از بین بردن شعر و ادبیات ایران به مغز پویا شلیک کردند. مغزش را متلاشی کردند…پزشگ قانونی هم تایید کرده که با اصابت گلوله و متلاشی شدن جمجمه جان شون را نثار کردند.
منوچهر بختیاری میگوید، آخرین بار پویا را در بیمارستان قائم شهر کرج دیدم. جمجمه ایشون بکلی متلاشی شده بود… یعنی دیگر اصلا نبود. فیلمش را دارم.هر روز نگاه میکنم که فراموش نکنم، تا بتوانم…آرمان ایشان را ادامه بدهم. یکی دو روزی طول کشید تا جنازهاش را تحویل بگیریم. ما ایل بختیاری هستیم و همه آمده بودند. بالای دو هزار نفر مهمان داشتیم. مردم هم شرکت کرده بودند. مراسم عالی برگزار شد. کسی هم حقیقتش نیامد به ما بگوید چرا برگزار میکنی؟ چرا به ما نگفتی؟ البته جرئت هم نمیکردند بیایند. اگر میآمدند هم برگزار میکردیم.
منوچهر بختیاری در پاسخ به این سوال که چگونه است از میان اینهمه جان باخته، پویای شما به عنوان نماد اعتراضات آبان ماه مطرح شده است میگوید…شاید به خاطر این که خانوادههای دیگر به این صورت نیامدند صحبت کنند و اعلام کنند که بچههاشان را کشتهاند. من آن آرمانی را که پویا داشت، آن رسالت او را آمدم و اعلام کردم و هموطنان عزیز لطف کردند و پویا را به عنوان نماد این جنبش ملی اعلام کردند.
سوال میکنم هدف شما و خانواده از این تلاشها چیست؟ چه میخواهید؟
از حق و حقوق ملت دفاع میکنیم.
جهانیان چه کمکی میتوانند به شما بکنند؟
از مردم ایران حمایت بکنند که بیگناه دارند کشته میشوند. فقط همین را میخواهیم.
به شما پیشنهاد پرداخت دیه شده؟
ما میخواهیم قاتلها شناسایی بشوند و به مردم معرفی بشوند. هم کسانی که شلیک کردهاند و هم کسی که دستور داده. فقط مجازات قاتلین بچه ام را میخواهم. به غیر از این رضایت نمیدهم. کسی که ظلم میکند باید مجازات بشود. هر کس میخواهد باشد. مردم باید همبستگی پیدا کنند اتحاد داشته باشند دست به دست هم بدهند تا بتوانند حقوق شان را بگیرند… فقط یک ذره همت میخواهد و غیرت.
پس در مجموع به آینده خوشبین هستید؟
بله صد در صد چون الان تو مملکت جوانها همه افسردهاند: نمیدانند چکار کنند؟ بچهای که از دانشگاه میاد بیرون، نمیداند چه بکند کجا برود استخدام بشود؟ ازدواج میخواهد بکند، نمیتواند، چون در آمد ندارد… باید خودشان به فکر چاره باشند، خودشان باید همت کنند وگرنه کس دیگری از بیرون نمیاید کار اینها را درست بکند خودشون باید حق خودشان رو بگیرند
حکومت اعلام کرد ما با کسانی که اموال عمومی را آتش زدند مشگل داریم و جلو اینا را گرفتیم. تظاهراتی که پویا در آن شرکت داشت یک نمونه بارز است که چنین چیزی نبوده، اینها رفتند یک اعتراض مسالمت آمیزبکنند حرفشان را بزنند و حرفشان بگوش مسئولین برسد. نه جایی را آتش زدند نه شلوغ کردند…
یک روزی مردم اینها را آوردند و شعارشان استقلال بود آزادی بود و جمهوری اسلامی بود. امروز نه استقلال وجود دارد، نه آزادی وجود دارد و نه جمهوری وجود دارد و نه اسلامی، چیزی که مانده حکومت آخوندهاست. متوجهید؟ دیگر مردم باهاشان نیستند. خود امام خمینی گفت که اگر روزی ما پشتیبانی ملت را از دست بدهیم فاتحه مان خوانده است. امروز آن روزاست دیگر! آن پشتیبانی دیگر وجود ندارد که اینها مجبورند روزی که یکی اعتراض میکند با گلوله جوابش را بدهند
البته اینها میخواهند دیه بدهند تا بگویند ما نبودیم. ضد انقلاب بوده، مامورهای ما اصلا اسلحه به خیابان نیاورده بودند. اگر کس دیگری آمده تیر زده به مغز بچه من، پس مامورای شما کجا بودند؟ چرا جلو شان را نگرفتند؟ چرا یکی از این مامورهای شما کشته نشده؟ چرا جوانهای ما کشته شدند… اگر ضدانقلاب آمده باید مامورای شما را میزده، چرا بچههای ما را زده؟ جوانهای مردم را زده؟
منوچهر بختیاری روز ۵ دیماه (۲۶ دسامبر) چهلم فرزندش، برای شرکت درمراسم پویا دعوت عمومی کرده است.