اخبار ایراناخبار جهان

روایت یک پناهجوی افغان: «شرط اقامت در ایران، جنگ در سوریه بود»

روایت یک پناهجوی افغان: «شرط اقامت در ایران، جنگ در سوریه بود»

روایت یک پناهجوی افغان: «شرط اقامت در ایران، جنگ در سوریه بود»
، فهیمه خضر حیدری
فرار از سرزمینی به سرزمین دیگر، دل به دریاها و اقیانوس‌ها زدن، از کوه و کمر گذشتن و پناه جستن در جایی دیگر، به خودی خود موقعیت دردناکی است. ممکن است درباره آن شنیده و خوانده باشید و ممکن است خودتان که این برنامه را دنبال می‌کنید، آن را تجربه کرده و از سر گذرانده باشید.

موقعیت پناهجویی، موقعیتی که می‌تواند حتی دشوارتر و تلخ‌تر باشد اگر کم سن و سال و تنها باشید. در موج مهاجرتی که از سال ۲۰۱۵ میلادی عمدتاً از سوی خاورمیانه به کشورهای اروپایی شکل گرفت، این موقعیت خیلی از جویندگان پناه و امن و آرامش بود.

خیلی از پناهجویان که این راه پرخطر را آمدند کودک و نوجوان و بدون همراهی خانواده‌هاشان بودند. بر سر آنها چه آمد؟‌ آیا به مقصد رسیدند؟ نوجوانان سوری و افغانستانی و عراقی و ایرانی و پاکستانی و یمنی و – این فهرست طولانی است- بر سر آنها چه آمد؟

کدام‌شان به کجا رسیدند؟ و چه‌گونه پذیرفته شدند و به جامعه میزبان خود پیوستند؟

سرعت تحولات و آشوب‌های جهان آن‌قدر بالاست که شاید کمتر فرصت کنیم این گروه از انسان‌‌ها را دنبال کنیم و ببینیم بر سرمهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس و دانشیارِ مددکاری اجتماعی در دانشگاه مِلارادُلِن سوئد همراه با ۲۰ پژوهشگر دیگر در این کشور اما دقیقاً به همین موضوع توجه کرد‌ه‌اند. موضوع کتابی که این گروه به تازگی از آن رونمایی کردند، همین نوجوانان که به‌تنهایی راه سخت مهاجرت، فرار و پناه‌جویی را پشت سر گذاشته‌اند هستند.

اسم کتاب طولانی است، مثل سفر طولانی که نوجوانان پناهجو آمده‌اند:

«تجربه جوانان تنها آمده و مسئولین درباره هم پیوستگی، جذب و برابری جنسیتی»

مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس: «از ۲۰۱۵ به این سو، دیگر نفس مهاجران و پناه‌جویان در تبلیغات رسانه‌ها و حتی سیاست‌مداران تبدیل شدند به یک تهدید علیه امنیت ملی. بخصوص راجع به پناهجویان پسر که بخش عمده‌ای از این پناهجویانِ تنها آمده پسر و مرد بودند این موضوع مطرح بود که اینها می‌توانند آزادی زنان ما را خدشه‌دار و تعرض جنسی کنند. یک سری گزارش‌ها هم در این مورد در رسانه‌ها منتشر می‌شد. به این ترتیب ما شروع کردیم از همان موقع در مقابل این موج، نگاه دیگری را دنبال کردن و تحقیقات دیگری را شروع کردن که آیا واقعاً این طوری است که این بچه‌ها یک خطر و تهدید برای جامعه هستند؟
این کتاب ۱۳ فصل دارد که اتفاقاً نشان داده شده است که این جوانان در حوزه تحصیل و بازار کار نسبت به جوانانی که با والدین‌شان زندگی می‌کنند موفق‌تراند و سریع‌تر جذب بازار کار می‌شوند. این شگفتی بسیاری برانگیخت. به خاطر این که همه رسانه‌ها تصویر معکوسی ارائه می‌دهند. ما نشان دادیم که وقتی جامعه سرمایه‌گذاری بیشتری روی این جوانان می‌کند، باعث می‌شود که آنها سریع‌تر جذب جامعه بشوند. بخصوص گروه جوانان افغانستانی‌تباری که از ایران آمده‌اند جوانانی هستند که پدر و مادرشان هر چه را داشتند و نداشتند گذاشتند برای این که آنها را بفرستند به کشورهای اروپایی. در نتیجه اینها حتی فرصت تنبلی ندارند».

این جامعه‌شناس تأکید می‌کند این کلیشه که همه پناه‌جویان را در گیومه بدبخت یا بیچاره بدانیم بسیارغیرواقعی است. او از نمونه‌های بسیار از پناهجویانی که به تنهایی به سوئد آمده‌اند و موفق شده‌اند به چهره‌های برجسته فرهنگی و علمی و دانشگاهی بدل شوند یاد می‌کند:«اینها بدبخت و بیچاره یا بزهکار نیستند. هر کدام از اینها آینده‌سازان جامعه هستند. ما در نمونه‌های مثبتی که دیده‌ایم می‌بینیم که رئیس بخش مددکاری اجتماعی دانشگاه مِلارادُلِن سوئد، رئیس خود بنده یک پناهجوی تنها آمده به این کشور بوده. نمونه‌های بسیار وجود دارد از کسانی که نویسنده شده‌اند یا بازرگانان موفق شده‌اند یا افرادی که حتی در سطح سیاست حضور داشتند».

کتاب آقای درویش‌پور و همکارانش در سوئد نشان می‌دهد که بخش بزرگی از پناهجویان تنها آمده به این کشور را نوجوانان افغانستانی تشکیل می‌دهند. خیلی از آنها نه از افغانستان که از ایران به سوئد فرار کرده‌اند.

مهرداد درویش‌پور: «بسیاری از این جوان‌ها تجربه‌های بسیار دراماتیکی از برخوردهای منفی مسئولان از پلیس و مسئولان اداره بیمه گرفته تا کارفرمایان و حتی مردم کوچه و خیابان با خودشان عنوان کرده‌اند. یا اینها را می‌گرفتند و به جنگ سوریه می‌بردند و می‌گفتند اگر به جنگ سوریه بروید خانواده‌تان اقامت خواهند گرفت و خودتان هم شش ماه فقط کافی است که آنجا باشید. بسیاری از این جوانان وقتی که مقایسه می‌کنند با امکانات وسیعی که در سوئد در اختیار آنها قرار می‌گیرد، حتی تصور می‌کنند که سوئد بهشت است که این تصور هم واقعی نیست».

مصطفی، یکی از همین گروه از پناهجویان افغانستانی که از ایران به سوئد فرار کرده و پناه برده. با او درباره تجربه‌اش حرف زده‌ام.

«آن موقعی که در ایران بودم فقط توانستم پنج سال درس بخوانم و آن پنج سال هم مدارسی بود که توسط خود افغانستانی‌ها اداره می‌شد و ما چون مدارک شناسایی نداشتیم اجازه این که سر کلاس ایرانی‌‌ها باشم و مثل یک بچه ایرانی در مدرسه باشم را نداشتم. مجبور شدم بعد از پنج سال درس خواندن، چون شرایط خیلی سخت بود شروع کنم به کار کردن. بعد پلیس ریخت توی محل و همه را بازداشت کرد و بردند اردوگاه سفیدسنگ. آنجا به ما گفتند یا می‌روید سوریه می‌جنگید که در این صورت به شما پول و اقامت و شناسنامه ایرانی می‌دهیم یا این که باید برگردید افغانستان. من چند تا از دوستانم قبلاً برای این جنگ رفته بودند و حتی جسدشان هم برنگشت. من هم این ریسک را نکردم که بپذیرم و بروم به جنگ سوریه».

از او می‌‌خواهم زندگی‌اش در ایران را به یاد بیاورد. آن روزها چگونه بودند که ترجیح داد خطر کند و قاچاقی و از کوه و دریا راهی سوئد شود؟‌ او می‌گوید: «در جامعه ایران ما چون مدارک شناسایی نداشتیم اذیت می‌شدیم و پلیس ما را می‌گرفت. مدرسه می‌خواستی بروی قبولت نمی‌کردند. می‌گفتند شما افغانستانی هستی و اجازه این که به مدرسه بیایی را نداری. حرف‌های زشتی به آدم می‌زدند. حرف‌های زننده. در کوچه و خیابان وقتی چند تا بچه جوان جلوی تو را می‌گرفتند و می‌گفتند جیب‌ات را خالی کن، مجبور بودی این کار را انجام بدهی و هیچ جا هم نمی‌توانستی شکایت کنی. دادت به جایی نمی‌رسید. چرا؟ چون مال افغانستان بودی. خیلی وقت‌ها کار می‌کردی و صاحب کار یک دفعه اعصابش خرد می‌شد و می‌گفت من پولت را نمی‌دهم، چه کار می‌خواهی بکنی؟
یا مریض می‌شدی نمی‌توانستی به بیمارستان بروی. چون مدرک شناسایی نداشتی و اگر هم بیمارستان قبولت می‌کرد، چون مدرک شناسایی نداشتی باید هزینه گزافی بابتش می‌پرداختی. سیم‌کارت که یک چیز خیلی عادی است،‌ما نمی‌توانستیم به نام خودمان بخریم».

و حالا که چند سالی است در سوئد است؟ حالا وضعیت چگونه است؟‌

«جامعه سوئد خیلی فرق می‌کرد. من موقعی که وارد سوئد شدم اصلاً زمین تا آسمان برای من متفاوت بود. من به کار تئاتر و نویسندگی علاقه داشتم. وقتی یک چیزی را می‌نوشتم به من نمی‌‌گفتند که تو افغانستانی هستی و حق نداری این کار را بکنی. بلکه برعکس تشویقم می‌کردند و می‌گفتند که ما کمکت می‌کنیم که این کار را بکنی. حتی موقعی که من شروع کردم به موسیقی خواندن و یک نمایشنامه نوشتم، آن گروهی که با من همکاری داشتند همه جوره به من کمک کردند و تشویقم کردند که بالا بیایم.
آنها بودند که به من پیشنهاد دادند که زندگی‌ات را یک کتاب بکن و به کمک همان‌ها بود که من این کتاب را به زبان سوئدی ترجمه و چاپ کردم و قرار است به‌زودی به نمایش بگذارم. چون جامعه من را به عنوان یک شهروند سوئد پذیرفته و حمایتم می‌کنند. در صورتی که در جامعه ایران یک چنین چیزی هیچ وقت نیست.
به طور مثال در جامعه ایران من مدتی رزمی کار کردم و چند بار در مسابقات شرکت کردم و مقام آوردم ولی وقتی می‌خواستم برای مقام‌های بالاتر می‌خواستم شرکت کنم، چون افغانستانی بودم اجازه نداشتم. می‌گفتند این مسابقه استانی است و تو فقط حق داری در مسابقات باشگاهی باشی! ولی در جامعه سوئد این طوری نیست. اگر کسی حرف زشتی به من بزند. حرف نامربوطی به من بزند از خود سوئدی‌ها در برابرش می‌ایستند و به او می‌گویند تو حق نداری به این آدم توهین کنی».

شاید جهان این روزها نیازمند تصویر تازه‌ای از مهاجران و پناهجویان به کشورهای مختلف باشد. تصویری مثل تصویر تازه و واقعی و زنده مصطفی که می‌گوید حاضر است بمیرد اما به افغانستان بازنگردد.

فصلی از کتاب تازه مهرداد دوریش‌پور و همکاران‌ش در سوئد هم به همین نام است: «ترجیح می‌دهیم در سوئد بمیریم و به افغانستان برنگردیم». فصلی با عنوانی تکان‌دهنده که در آن نوجوانان تنها و پناهجو از تجربه و وضعیت و آرزوها و رویاهای خود می‌گویند. آرزوها و رویاهایی مثل آرزوها و رویاهای همه ما، همه انسان‌ها هر جای زمین که فرصت زیستن و زندگی کردن از آنها دریغ نشود.شان چه آمده یا چه می‌آید؟‌

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا