حوادث

خواستگار حقه باز!

خواستگار حقه باز!

خواستگار حقه باز!

دروغ گفتم! می ترسیدم اگر ماجرای عشق و عاشقی من لو برود، دیگر نتوانم به چهره پدر و مادرم نگاه کنم. از سوی دیگر هم فریب حیله گری و چرب زبانی های «متین» را خورده بودم و او به بهانه خواستگاری، النگوهای طلایم را گرفته بود. دیگر چاره ای نداشتم جز آن که داستان ساختگی زورگیری را برای مادرم بازگو کنم اما نمی دانستم او از زورگیر خیالی شکایت می کند و من این گونه در مخمصه پلیس می افتم و …

این ها بخشی از اظهارات دختر 17ساله ای است که پس از حضور در کلانتری، ادعا می کرد یک زورگیر جوان طلاهایش را به زور از دستش خارج کرده است. این دختر وقتی در برابر سوالات تخصصی افسران زبده دایره تجسس قرار گرفت، نه تنها نتوانست مشخصات ظاهری زورگیر مورد ادعایش را ترسیم کند بلکه درباره چگونگی وقوع سرقت نیز به تناقض گویی افتاد و متوجه شد که افسران تجسس ادعاهایش را باور ندارند و …

در این هنگام دختر نوجوان به دستور رئیس کلانتری سپاد به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی هدایت شد و زمانی که با سخنان مشاور اطمینان خاطر یافت که بیان حقیقت به نفع خودش است، در تشریح این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: حدود یک سال قبل زمانی که از بازار در حال بازگشت به خانه بودم، ناگهان «متین» را مقابل خودم دیدم. او از مدت ها قبل مرا زیر نظر داشت و گاهی تعقیبم می کرد. احساس می کردم به من علاقه دارد. با وجود این توجهی به حضور او نکردم و وارد کوچه شدم. در آن ساعت روز، کوچه محل زندگی ما کاملا خلوت بود. متین تکه کاغذی که روی آن شماره تلفنش را نوشته بود به طرفم دراز کرد، من هم ناخودآگاه برگه را از او قاپیدم و در حالی که ضربان قلبم تندتر می زد وارد حیاط شدم ولی وسوسه عجیبی به جانم افتاده بود، به همین خاطر بارها به آن شماره تلفن نگاه کردم و بالاخره با او تماس گرفتم. این گونه بود که ارتباط تلفنی من و متین آغاز شد. هرچه بیشتر با او صحبت می کردم به همان اندازه علاقه ام به متین زیادتر می شد. او مدام از زیبایی های من سخن می گفت و من هم خام چرب زبانی هایش می شدم و در رویاهایم او را ناجی خودم می پنداشتم تا مرا از زندگی در یک خانواده آشفته نجات دهد، چرا که پدرم مردی معتاد بود و همواره پای بساطش می نشست. مادرم نیز کارگر منازل مردم بود و من باید به عنوان فرزند بزرگ خانواده از دیگر خواهران و برادرانم مراقبت می کردم. به همین دلیل در آرزوی ازدواج با متین لحظه شماری می کردم تا از این سختی ها و مشقت های خانوادگی رها شوم و برای خودم زندگی مستقلی تشکیل بدهم.

در واقع، او را در افکار خودم مردی تصور می کردم که می تواند تکیه گاه محکمی در زندگی ام باشد. خلاصه، این ارتباط های تلفنی خیلی زود به دیدارهای حضوری کشید ولی متین مشکلات مالی را بهانه کرد و به خواستگاری ام نمی آمد. تا این که چند روز قبل از من خواست برای یک ملاقات ضروری با هم قرار بگذاریم ولی من که دیگر به خاطر همین عشق و عاشقی های خیابانی ترک تحصیل کرده بودم، بهانه ای برای خروج از خانه نداشتم و رفتن سر قرار برایم دشوار بود اما با اصرارهای متین نقشه ای کشیدم و به بهانه رفتن به منزل خاله ام که در محله ما سکونت داشت، از مادرم اجازه گرفتم و به محل قرار با متین رفتم. او مانند همیشه از دلتنگی هایش سخن گفت و سپس با چرب زبانی از من خواست النگوهایم را برای فروش به او بدهم که بتواند مقدمات مراسم خواستگاری مانند خرید گل و شیرینی و حلقه ازدواج را فراهم کند. من هم که حرف هایش را باور کرده بودم نگاهی به النگوهایم انداختم و آن ها را از دستم بیرون کشیدم چرا که با خودم می اندیشیدم اگرچه آن ها را مادرم با کارگری در منازل مردم برایم خریده است اما من هم برای آینده ام هزینه می کنم ولی از آن روز به بعد دیگر متین به تلفن هایم پاسخ نداد تا این که مادرم متوجه نبودن النگوهایم شد و من از ترس این که ماجرای عشق و عاشقی ام لو برود، داستان زورگیری را برایش بازگو کردم. او هم که برای خرید النگوها ماه های زیادی را عرق ریخته بود، بی درنگ به کلانتری آمد و شکایت کرد اما ای کاش…

شایان ذکر است، ادامه رسیدگی به این پرونده پس از اظهارات دختر نوجوان در دایره تجسس در حالی وارد مرحله جدیدی شد که مادر این دختر حیرت زده از کلانتری خارج شد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا