داستان های واقعی

آن‌که نمی‌میرد، زندگی نمی‌کند

آن‌که نمی‌میرد، زندگی نمی‌کند

آن‌که نمی‌میرد، زندگی نمی‌کند

رضا داودی|
همانطور که مرگ و نامیرایی هم‌زمان ضروری و غیرممکن هستند، مرگ در عین حال امکان زندگی کردن و نفی زندگی کردن است.

مرگ شرط زندگی و به طور متناقضی نفی زندگی است؛ این نفی مثبت، کارکرد محدودیت و محدودیتی است که به آن چه که محدود می‌کند، شکل می‌دهد.

زنده به شرطی که میرا باشد، زنده است. کسی که نمی‌زید، نمی‌میرد: اما به این دلیل که آن‌که نمی‌میرد، نمی‌زید. یک سنگ نمی‌میرد؛ یک گل پارچه‌ای هرگز پژمرده نمی‌شود. زندگی ابدی گل پارچه‌ای یا سنگ یک مرگ ابدی است. زنده آن است که بمیرد.

آنچه که می‌زید، می‌تواند بمیرد. بی‌مرگ زندگی ارزش زیستن ندارد. «لعنت بر زندگی بی‌مرگ»، این سخنی است که اپیکتت فیلسوف رواقی می‌گفت. دوام ابدی زندگی به نوعی شکلی از لعنت ابدی خواهد بود؛ چونکه در جنهم است که خلایق محکوم به بی‌خوابی ابدی و عذاب بی‌پایان هستند.

جهنم عدم امکان مردن است.

مرگ حی و حاضر چیزی است که زندگی میرا را پر از شور و هیجان می‌کند.

جسم، مکان رنج و بیماری‌ها و فرسوده شدن بر اثر زمان؛ جسم، مانعی بر سر راه نامیرایی است، همانطور که چشم مانعی برای دیدن است.

همانطور که هایدگر می‌گفت: «مرگ، احتمالی قطعی است که به تمام احتمالات در زندگی پایان می‌بخشد.»

مرگ به امکان تحقق فردی پایان می‌بخشد. در برخی موارد، انسان‌ها مرگ را پذیرا می‌شوند تا از مرگ خلاص شوند، خود را می‌کشند؛ خود را می‌کشند، گاهی آهسته آهسته و گاهی دفعتا. مرگ به ما کمک می‌کند تا مرگ را از خود دور کنیم، دورش بزنیم.

گاهی مرگ که زندگی حقیقی است، ما را از زندگی که مرگ حقیقی بود، خلاص می‌کند.

کسی که زندگی‌اش مرگ است یا تمام زندگی‌اش می‌میرد، نه زندگی را خواهد چشید و نه مرگ را.

او بیشتر ملغمه‌ای از مرگ و زندگی، شلم شوربایی بی‌شکل و یا حالت میانی کسی خواهد بود که مرده ای متحرک یا زنده‌ای نیمه مرده خواهد بود: انسان نه زنده- نه مرده جسدی متحرک خواهد بود.

محکومین به مرگ خود را می‌کشند چون با کشتن خود، دلهره‌ای را که آن‌ها را شکنجه می‌دهد، از بین می‌برند. اما افرادی نیز هستند که حاضر به زندگی کردن نیستند.

بهترین راه برای نمردن زندگی نکردن است. کسی که زندگی نکند، مجبور به مردن هم نیست: نمی‌توان تمام بدبختی‌ها را یک جا داشت.

زندگی نکردن برای نمردن، مانند آرزو نکردن برای سرخورده نشدن است، مانند میل به دوست داشته نشدن از ترس روزی که مورد بی‌مهری معشوق قرار بگیری و دوست نداشتن از ترس افتادن در ورطه فراق؛ احتراز از وصال به خاطر واهمه از فراق.

بی‌‌شک مرده‌ها نامیرایند به شیوه خود، در این معنا که دیگر نمی‌میرند، مرگ یک بار است. اما چه کسی خواستار چنین نامیرایی است؟ این که بتوانیم درد بکشیم، بتوانیم بمیریم، این خود نشانه حیات است: یک مومیایی نمی‌میرد، در نتیجه تغییر نیز نمی‌کند. تغییر و حرکت نشانه حیات است. گلهای پارچه‌ای رنگ و روی خود را حفظ می‌کنند اما در عین حال تا ابد بی‌بو و خشک هستند، آنها نمی‌میرند.

بنابراین آیا بهتر است که زندگی نکنیم تا نمیریم یا قبول کنیم که روزی می‌میریم، تا برای چند دهه هم که شده، لذت بی‌بدیل زندگی کردن را بچشیم؟ آیا بهتر است از زندگی بمیریم یا مرگ را زندگی کنیم؟ می‌بینیم که در برابر آلترناتیوی قرار داریم که در نهایت هر دو راه به مرگ ختم می‌شود. اما از آنجا که باید در نهایت مرد، یک بار هم شده باید طعم زندگی را چشید. برای شناخت خزانه ذی قیمت زندگی، بهتر است که تلخی مرگ را قبول کنیم.

زندگی‌ای که مرگ را قبول نمی‌کند، دشمن زندگی است. برای زندگی کردن، به طور متناقضی باید زندگی روزی متوقف شود.

فردی که خودکشی می‌کند، فرصت به بار نشستن زندگی را به آن نمی‌دهد، به زندگی اجازه نمی‌دهد تا در زمان بمیرد؛ در ناامیدی، به امر سلبی مرگ فرصت لازم را نمی‌دهد. باید فرصت بروز تمامی امکان‌ها را در زندگی به زندگی داد.

چه چیزی ارزشمندتر است؟ یک گل پرطراوت و فانی در باغ یا گل خشکی ابدی در لابه‌لای دفتری.

انسان میل دارد این آلترناتیو را به کناری نهد و بگوید: «طراوتی ابدی»

آیا از آلترناتیو یک زندگی ابدی در برابر ابدیتی بدون زندگی رهایی داریم؟

در واقع، اگر جمع ابدیت و زندگی در شرایط انسانی ما غیرممکن است، جمع زندگی آگاهانه و زندگی واقعیت روزمره ماست.

انسان با فکر به زندگی، زندگی می‌کند و با زندگی کردن فکر خود، فکر می‌کند و در واقع کاری جز این نمی‌کند.

تفکر به حیات و ممات خود همیشه بدون این که میرا باشد در ما زنده است: زیرا آگاهی به زمان آگاهیی بی زمان است و آگاهی به محدودیت و توانمندی نمی‌تواند با محدودیت محدود شود، چون آگاهی در هر زمان در برگیرنده است.

آیا نمی‌توان نتیجه گرفت که نوعی ابدیت در همین حیات روحانی و جسمانی ما حاضر است که به اعتقاد من مرگ پایانی بر آن نیست؟ بله مرگ یک نفی و نیستی صددرصد نیست؛ یادها و خاطره‌ها باقی می‌ماند؛ مرگ قادر نیست زندگی را در کلیت خود نابود کند؛ آگاهی بر مرگ چیره می‌شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا